53.2 پرسیدن موسی از حق تعالا سرِّ غلبه ظالمان را قسمت دوم

1840        تخم مــایـه آتشست, شــاخ ترســت          سوخــتـه آتش قـرین کــو ثــرست

تخم مایه یعنی مایه و اصلی, پایه و بنیادو اصل. آتش است یعنی دوزخ است. آن دوزخ درون. شاخ تر اینجا کنایه از آن شهوات فساد آفرینِ غیر ضروریِ نفسانیست. سوخته آتش یعنی کسیکه با آتش نفس خودش میسوزد. یعنی کسیکه میخواهد خودش را اصلاح بکند باید که برای اصلاح کردن خودش به خواهشهای فساد آفرین دل خود نـه بگوید و تسلیم آنها نشود. این کارِ آسانی نیست مثل اینکه دارد در آتش آن نه گفتن میسوزد. هر دفعه که نهَ بگوید مثل اینست که شلاقی بخودش بزند که نه و مولانا این را به آتش تشبیه کرده است. در مصراع دوم قرین یعنی نزدیک قرینه و هم نشین و همدم است. درست است که این کار مشگل است و مثل آتش میسوزاند ولیکن این قرین بهشت کوثر است. کوثر آن جوبی هست که در بهشت است. وقتی اینجا از کوثر صحبت میکند منظورش بهشت است که در آن پر است از آسایش و خوشی و راحتی  در مقابل بیچاره شدن و بد بخت بودن و زندگی را با سختی گذراندن است. توجه باینکه همه اینها درونی و روانیست. برای مثال آن مایه اصلی آتش که روشن میکنید از هیزم است و این هیزم خشک است. این هیزم اولش شاخه درختی بوده است یعنی این شاخه تازه درخت که شکسته شده و اوفتاده, شما با آن آتش روشن میکنید. حالا اصل مایه آتش یک شاخه تر است و همین شاخه تر نو رسیده هیزم شده و آتش روشن میکند و تو را میسوزاند. میخواهد بگوید آن لذات شیطانی فساد آفرینی که دل انسان هوس میکند مثل همان شاخه تر است و مثل آن شاخه تر ما را گول میزند و وقتی انسان دنبالش برود این شاخه تر مجازی کم کم تبدیل بهیزم میشود و آتش میگیرد و آنوقت ما را میسوزاند.

1841        هر کـه درزندان قرین محـنـتـیـست           آن جـزای لـقـمـۀ و شـهوتـیـســت

در زندان در اینجا زندان بلا و زندان گرفتاریست. قرین بمعنی هم دم و هم نشین بودن است. جزا یعنی کیفر و پاداش است و بار مجازات را دارد. لقمه یعنی در اینجا بمعنی لقمه نا رواست که نباید میخوردی ولی گرفتی و بدست آوردی و خوردی. همانچیزیکه بان میگویند لقمه حرام و نا روا. اما شهوت نا بجا و لجام گسیخته که فساد آفرین است و آن شهوتهائی که نباید داشته باشی, داشتی و دنبالش رفتی و حالا در زندان مثل کسیکه کار خلافی انجام داده و زندانش کرده اند افتاده ای یعنی داری رنج آن را میبری. ممکن است کسانی باشند که از این شهوتهای فساد آفرین تجربه کرده اند و در ظاهر هم با وضع و ظاهری آراسته بنظر میایند ولی اینها در همان زندان بسر میبرند و دارند رنج میبرند منتها بکسی از درد و رنجشان حرفی نمیزنند ولی اگر دقت کنید خواهید دید که چه رنجی میبرند. اینها از جایگاهشان بدون گارد قدم بیرون نمیتوانند بگذارند و شب هم که میخوابند پشت اطاق خوابشان باید یک نگهبان از شب تا صبح پاسداری کند. از فضای بالای قصرشان هم کسی عبور نکند که آسیبی بآنها وارد شود.

1842        هرکه در قصری قرین دولـتیســت           آن جزای کـار زار و محـنـتـیـست

قصری در اینجا همان بهشتیست که انسان میتواند در درون خودش و برای خودش بیافریند. بهشت همیشه آن بهشتی نیست که در عالم برین و در روز محشر باشد.عرفان میگوید قصر آنست که در همین دنیا در دل خودت بوجود میاوری. قرین یعنی هم نشین و دولت یعنی خوشبختی, سعادت و اقبال. کارزار بمعنی جنگیست با هوسهای دل است. این جنگ بسیار سختیست. اگر میبینید کسی در درون بهشتی هست که در آن قصرهای زیبا دارد و در کمال راحتی در آنها زندگی میکند بدان که این پاداش آن مبارزه با پیکاریست که او با خواسته های نا روای دلش کرده است.

1843        هرکه را دیدی بـــزّر و سیم فـــرد           دان که اندرکسب کردن صـبرکرد

زر و سیم در اینجا منظور طلا و نقره معرفت و معنویت است. فرد یعنی بی همتا و یگانه. کسب کردن یعنی بدست آوردن و در اینجا منظور کسب کردن معرفت و معنویت است. این کسب معنویت در طول زمان بدست میاید و مستلزم صبر و شکیبائیست. کسیکه بدنبال بدست آوردن این معنویت و معرفت هست باید شکیبا و صبور باشد و در این راه پیگیر باشد و هرگز بر نگردد و دائم ادامه بدهد. وقتی که اینطور شد و یک مقدار جلو رفت آنوقت کم کم او احساس میکند که دارد معنویت را بدست میاورد.

1844        بـی سبـب بـیـنـد چو دیده شد گـذار           تو که درحسی سـبـب را گوش دار

سبب یعنی وسیله, ابزار, و جمع سبب میشود اسباب. بی سبب یعنی بدون این ابزار که اینها همه در این دنیای خاکی بر اساس رابطه های علت و معلولیست. رابطه های علت و معلولی یک بحثیست در فلسفه که میگوید هر چیزی معلول علتیست و هر چیزی بعلتی بوجود آمده. اول علت است و بعد معلول بوجود میاید. این رابطه علت و معلول مطعلق باین دنیای خاکیست. ولی در دنیای عرفان و تصوف و عالم برین, اصلا این رابطه های علت و معلولی مطرح نیست. کار بی سبب و بی وسیله و بدون اسباب انجام میشود. دیده چشم است و در اینجا منظور چشم دل است. گذار یعنی نفوذ کننده. میگوید اگر دیده چشم دل تو بتواند نفوذ کند و گذر کند از این پرده های هوا و هوسها و خواهشهای دل که جلوی آن کشیده شده , خواهد دید که در پشت این پرده ها می بیند که یک عالم دیگریست که دیگر رابطه های علت و معلولی کار نمیکند. در پشت همه این پرده ها بدون علت و معلول پیدا میشود و بدون علت کار ها انجام میشود و این کار خداست. در مصراع دوم میگوید تو که در حسی یعنی در این عالم خاکی هستی کلمه حسی یعنی تو دارای پنج حس هستی: گوش و بینی و زبان و چشم و چشائی. هرچه این پنج حست بتو میگوید تو دنیا را فقط همین ها را میدانی و هیچ چیز دیگری را نمی بینی در حالیکه در این دنیا چیزهای دیگر هم وجود دارند. پس تو در دنیای حسی و میگوئی من آن چیزی را که باید باشد و چشمم ببیند، بعد میگویم هست. حالا که در این دنیای حس هستی وسیله و اسباب را گوش دار یعنی به این اسباب تکیه کن. تو تمام هوش و حواست باین سبب ها باشد. این حرفهای من متعلق بزمانیست که تو خودت را در این عالم حس نبینی و وقتی اسیر این عالم حس باشی هیچ کدام از صحبتهای من را قبول نداری.

1845        آنـکه بیرون از طبایع جان اوست           مـنصـب خِــرق سـبــبـهـا آن اوست

طبایع جمع طبیعت است. پیشینیانِ ما معتقد بودند که چهار خاصیت در طبیعت هست که کار میکند: گرمی, سردی, خشکی و تری. انسان هم اسیر این چهار طبیعت است. مولانا میگوید که اگر تو اسیر این چهار طبیعت هستی باید کاری بکنی که از این چهار طبیعت بیرون بیائی و اگر بیرون بیائی یک مرتبه و یک مقام و منصبی پیدا میکنی که علت ها و سببها را پاره میکنی. خِرق بمعنی پاره کردن و دریدن است. آنوقت تو که از این طبیعت بیرون آمده ای بجائی میرسی که خودت را در مقام بالا تر از این طبیعت می بینی. آنوقت تو سببها را پاره میکنی و معتقد میشوی که کار خدا بی سبب است. خدا برای انجام کارهایش به هیچ اسباب و وسیله ای احتیاج ندارد.      

1846        بی سبب بیند , نه از آب و گــیــا            چشـم چشــمـه مــعــجـزات انــبــیـا

بی سبب بیند یعنی بدون وسیله ببیند. نه از آب و گیاه یعنی این دنیای خاکی. چشم منظور چشم دل است چشمه معجزات انبیا, پیامبران معجزه کرده اند. کلمه معجزه از کلمه عجز است یعنی یک نفر کاری بکند که دیگران از کردنش عاجز باشند. پیامبران وقتی میامدند مردم از آنها معجزه میخواستند. این پیغمبران هم از خدای خودشان درخواست میکردند که بتوانند معجزه ای بکنند. و خداوند هم درخواست آنها را میپذیرفت و آنوقت معجزه ای صورت میگرفت.این معجزه ها هیچ کدام کار خود پیغمبران نبود اینها کار خدا بود و این خدا هم کارش بی سبب است. ولی مردم میدیدند که معجزه انجام شد ولی نمیتوانستند که ژرفتر نگاه کنند و درک کنند که این معجزه را اوی پیغمبر نکرد و خدای او کرد. این نمونه بی وسیله یک کاری را انجام دادن است. فرق بین معجزه و سحر و جادو اینست که معجزه انجام میگیرد بدون وسیله ولی سحرو جادو همان کار را جادوگر میکند با وسیله. در مصراع دوم میگوید این معجزه ها مثل چشمه آب میامدند و میرفتند و همه آنها بی سبب انجام میگرفتند.

1847        این سبب همچون طبیب است وعلیل          این سبب همچون چراغ است و فتیل

کسانیکه دنبال حقیقت هستند در باره اینگونه مسائل اندیشه میکنند و کنجکاو هستند. علیل یعنی بیمار. طبیب این بیماری را درمان میکند. در حقیقت طبیب این درمان را نمیکند بلکه داروئی که طبیب تجویز میکند درمان میکند. اگر ژرفتر بنگریم می بینیم که آن دارو هم نیست که بیماری را درمان کرده بلکه آن دارو آفرین است که این خاصییت را به این دارو داده که درمان بکند. در مصراع دوم هم همین فلسفه گنجانیده شده که ظاهرا فتیله است که روشنائی میدهد ول در اصل این خداوند است که به نفت داخل چراغ خاصیت سوختن و روشن کردن داده است.

1848        شب چراغـت را فــتـیـل نو بـتـاب            پــاک دان زیــنــها چـــراغ آفـتــاب

در مصراع اول میگوید شب که میشود یک فتیله نو وجدید در چراغت بگذار.در مصراع دوم میگوید بی نیاز بدان از وسائل مادی, چراغ آفتاب را. شب برای اینکه اطاقت روشن باشد باید اول فتیله نو بتابی و در چراغ بگذاری و نفت هم در چراغت داشته باشی ولی برای اینکه خورشید بتو نور بدهد, خورشید دیگر احتیاجی به هیچ گونه اسبابی ندارد. فتیله خورشید آن خاصیتیست که خداوند باو داده است.

1849        رَو تو کهـگل ساز بهرسقــف خان           سقـف گردون را زکَهــگِل پاک دان

در قدیم سقف بیرونی خانه ها را از کاه گِل میپوشیدند برای جلو گیری از چکه باران و هم چنین در ایام تابستان در پشت بامها شبها میخوابیدند. میگوید برو و برای سقف خانه ات کاه گِل بساز ولی برای سقف گردون و یا آسمان هیچ احتیاجی به کاه گل تو نیست.

1850        آه که چون دلـدارما غم سـوز شد           خـلـوت شب در گذشـت و روز شـــد

آه در اینجا آه حسرت است. دلدار در اینجا یعنی روح الهی. غم سوز شد یعنی غم هجران و دوری را درمان نمود و آنرا سوزانید. حالا این غم دوری از خدا بود که سوزانیده شد. معنی مصراع اول اینکه روح سعی میکرد بخدا برسد( بدون اینکه بمیرد) و در اثر کوشش هایش کم کم بخدا نزدیک شد تا اینکه بلاخره بخدا پیوست و حالا دیگر غم دوری ندارد. حالا این آه و حسرت را کسی میخورد که این راه را نرفته و بمقام ملحق شدن به روح کلی که خداوند است نائل نیامده است. در مصراع دوم, تن و بدن را به شب تشبیه کرده. شب تاریک و ظلمانیست و بدن ما هم ظلمانیست برای اینکه از آب و گل و خاک درست شده ایم و خاک هم ظلمانیست. بنا بر این, این انسان در اول گرفتار این جسم تاریک خود بود تا از این مرحله گذشت و بروز درآمد و به روز وصل رسید و روز وصل, روز ملحق شدن است به روح کلی خداوند. آنهائی که باین مقام رسیده اند دیگر درونشان تاریک نیست و برای همیشه از تاریکی بیرون آمده اند. ولی کسانیکه درونشان همیشه در شب باقی مانده و در تاریکی بسر برده حالا آه و افسوس برای آنهاست

1851        جـز بشـب جـلـوه نـبـاشد مــاه را           جــز بــدرد دل مــجــو دلـــخــواه را

اینجا منظور از ماه همان روح الهیست. همان طور که ماه نورش را از خورشید گرفته این روح ما هم نورش را از خورشید الهی گرفته است. همان اندازه مثل ماه آسمان رویائی و لطیف است مثل مهتاب. برای دیدن ما ه آسمان باید در شب باسمان نگاه کنی و برای دیدن این ماه روح ما هم باید اول تاریک بودن بدن خودت را قبول داشته باشی و در شب بسر میبری و بعد بروی بدنبال آن ماهی که دل تو را روشن میکند. آن ماهی که نورش را از نور حقیقت میگیرد و دل را روشن میکند. آن روح الهی توست که مثل ماه عمل میکند و از خورشید حقیقت خدا نور میگیرد و درون تاریک تو را روشن میکند. در مصراع دوم: درد دل اینجا سختی کشیدن است و رنج دل بردن. آن چیزهائی که تو میخواهی بآنها برسی بدست آوردنش آسان نیست تو اول باید این را بدانی و بعد در طلبش گام برداری و یقین داشته باش که بآنها میرسی.

1852        ترک عیسی کرده خرپرورده ای           لاجــرم چــون خـر بــرون پرده ای

خر عیسی معروف است و در تاریخهای بسیار قدیم هست که عیسی همیشه با خر بجاهائی که میخواست میرفت. در یکی از این مسافرتهایش وقتی که بنزدیک اورشلیم رسید, به نزدیکانش گفت بروید در داخل جنگل و در آنجا خری هست و او را بیاورید. نزدیکان رفتند و این خر را پیدا کردند و برای عیسی آوردند. آنقدر بهیجان آمدند و بقدری باین خر احترام گذاشتند که همگی رخت و لباسشان را روی این خر گذاشتند و بقیه چیزهایشان را  در سر راه این خر قرار دادند و هرچه گل و سبزه بود کندند و در سر راه این خر گذاشتند. آنها تمام توجهشان رفت بدنبال پرورش این خر تا جائیکه اصلا خود عیسی را فراموش کردند و برای اینها ارزش و احترام باین خر از خود عیسی بیشتر شد. حالا در بیت فوق میگوید عیسی را ترک کرده ای و هوش و حواس و توجهتان رفت بدنبال پروریدن این خر. و در مصراع دوم میگوید ناگزیر و نا چارا مثل خود خر برونِ پرده ای. یعنی پشت پرده حقیقت هستی.

1853        طالـع عیسیست عـلــم و معــرفت          طـالـع خر نیست ای تو خــر صـفت

طالع از کلمه طلوع کردن است و در اینجا طالع بمعنی طلوع کردن بخت و اقبال است. مولانا از این گونه انسانها که بیشتر بدنبال خر هستند و عیسی را فراموش کرده اند دلش بسیار رنجیده میشود و بهمین دلیل باینها خرصفت خطاب میکند. وقتیکه همسر اینها نزدیک به وضع حمل میرسید اینها میرفتند به پشت بام که ببینند چه ستاره ای در حال طلوع هست. اگر بعنوان مثال زهره در حال طلوع بود میگفت خیلی خوشحال شدم چون فرزند من تا آخر عمر خوش بخت است و اگر ستاره مریخ داشت طلوع میکرد میگفتند که نه بیچاره این بچه بد بخت خواهد شد.در مصراع اول مولانا میگوید این علم و معرفت طالع عیسی است و طالع خر عیسی نیست. در مصرع دوم میگوید ای خر صفت تو باید اینها را از خود عیسی بخواهی نه اینکه خودت منجم بشوی و طاله فرزندت را گُمان ببری.

1854        نــاله خـر بشـنـــوی رحـم آیــدت          پس ندانی خــر,  خــری فـرمــایــدت

ناله خر آن آهنگ گوش خراش عر عر خر است. البته این اشاره به نفس این انسانهاست و میگوید اینها تمام توجهشان باین است که ببینند نفسشان بآنها چه میگوید یعنی دلشان از آنها چی درخواست میکند. ما بدلمان رحممان میآید و هرچه که او میخواهد باید برایش فراهم کنیم. در مصراع دوم مولانا میگوید اگر گوش به این نفس خرمانندت بدهی مثل اینست که گوش بخر داده ای و متعاقبا این خر دارد تو را مدیریت میکند و بتو دستور میدهد و تو هم برایش خوب اجرا میکنی.

1855        رحم بر عیسی کـنُ بر خــر مکن          طـبـع را بر عقل خود ســرور مکن

عیسی روح کلی خداوند است و تو باید بجای اینکه به خر نفس دلت رحم کنی باید به عیسی رحم کنی. عیسی جزئی از روح خداوند است تو باید ببینی او چه میگوید و تو همان کار را انجام دهی. این نصیحت مولانا فقط در مورد عیسی نیست بلکه در مورد همه پیغمبران و مردان کامل هست و تو باید ببینی آنها چه میگویند. طبع در اول مصراع دوم یعنی دل خودت . میگوید اگر طبع دلت و یا خواسته دلت را بر عقل خودت سرور کردی آنوقت خواسته های دلت را سرور کرده ای بر عقل خودت. آیا حاظر هستی که عقلت فرمانبردار خواهشهای نفسانی فساد آفرین دل هوس باز تو باشد؟

1856        طـبـع را هِــل تا بگرید زار زار          تو از او بســتــان و وام جـــان گــزار

این خواهشهای نفسی که تو داری و این غرائظ حیوانی که داری بهل یعنی ولش کن و توجهی بآنها مکن و بگذار زار زار گریه کند و ناله کند تو باینها توجهی مکن. تو باید از این دلت یک چیزی کم کنی و بگیری و بعد بروح خودت اضافه کنی. از او یعنی از طبع و خواسته های دلت کم کن و وام روحت کن.روح یعنی جان. تو وام گزار روحت هستی. تو از دلت بگیر و به روحت اضافه کن.

1857        ســالها خــر بـنـده بودی بس بود          زآنــکه خر بـنـده  زخــر واپـس بــود

خربنده را در قدیم چارپادار میگفتند. اینها کسانی بودند که حرفه آنها این بود که انواع چهار پایان مثل خر و اسب و شتر  را اجاره میدادند. این افراد تعدادی از چهار پایان را میخرید و خودش بدنبال این چهار پایان بشهر میامد و در بازارِ چهارپا فروشان حیوانات خودشان را عرضه میکردند برای اجاره و یا برای فروش. این شخصی که صاحب ای حیوانات بود در پشت سر این خران و دیگر چار پایان راه میرفت و این شخص را میگفتند خر بنده برای اینکه چار پایان مثل افراد برجسته در جلو میرفتند و صاحب آنها که پشت سر آنها میامد مثل بنده و نوکر این خران مینمود. حالا مولانا میگوید تو سالها در زندگیت خربنده بودی و دنبال این حوسهایت و خواسته های دلت دویدی و حالا دیگر بس است و بدان که اگر ادامه بدهی خربنده بودن از خود خر مقامش پائین تر است. بقیه داستان در قسمت سوم.

Loading