1150 شــیــر اندر آتش و در خشــم و شــور دیــد کآن خــر گــوش می آید زدور
خرگوش مخصوصا تاخیر کرده بود که شیر را در انتظار بگذارد و او را عصبانی کند. اینجا خرد خدا شناس ، شیرنفس اماره را در انتظار گذاشت و این نفس اماره را شدیدا خشمگین و عصبانی نمود. شیر که از فرط گرسنگی شدیدا بخشم آمده بود یک مرتبه دید که آن خرگوش از راه دور پیدا شد.
1151 مــی دود بــی دَهشــت و گســتـــاخ او خشمگـیــن و تند و تـیـز و ترش رو
دَهشت بمعنی ترس و وحشت است. در مصراع دوم تند و تیز یعنی بسرعت و ترش رو یعنی اخم رو و اخم کرده. شیر دید که آن خرگوش بدون ترس و واهمه و با کمال خونسردی و گستاخی با سرعت خیلی زیاد در حال دویدن بسمت شیر است. در حالیکه عصبانی هم بنظر میرسد و آشفته و اخمو هم هست.
1152 کــز شــکســته آمــدن تـهــمــت بــود وز دلــیــری, دفــع هــر رَیبت بود
کز شکسته آمدن یعنی با نگرانی آمدن. شیر قدری متعجب شد که چرا وضع خرگوش طور خاصی است و با سرعت میایدو عصبانیست و در عین حال هم خونسرد است. رَیبت یعنی شک و تردید. و چرا اینقدر گستاخانه و بدون شک و تردید میاید؟ در اینجا مولانا توضیح میدهد که هروقت کسی نزد دیگری بحالت سرافکندگی و ترس بیاید این علامت گنهکاری او و اگر با شجاعت و دلیری و گستاخی و خونسردی و سر بلندی بیاید هرگونه شک و تردید را طرف مقابل بعید میداند. در اینجا خرگوش (عقل خدای جوی) بی باک و با عصبانیت نزد شیر رسید.
1153 چون رسید او پــیشــتر نـز دیک صف با نگ بر زد شــیرهـای ای نا خلف
صف در قدیم که وارد یک اطاق میشدند کفش های خود را در آورده و برای ادای احترام بصاحبخانه بدون کفش وارد اطاق میشدند این قسمت بیرون از اطاق و یا سالن را کفش کن و یا صف نعال میگفتند. نعال از کلمه نعل است و یعنی کفش و دوتا کفش را میگویند نعلین و مفردش را نعال میگویند. نا خلف یعنی ای انسانیکه نسبت بپدر خودت بی احترامی کردی. همینکه خرگوش بدرگاه شیر نزدیک شد و بدرگاه شیر رسید شیر فریاد زد ای بد صفت و ای فرومایه تو تا حالا کجا بودی ؟ نیم خرگوش یعنی آنقدر تو ناچیز هستی که من تو را حتی یک خرگوش هم بحساب نمیآورم.
1154 مـــنــکه گـاوان را زهــم بــدریـــده ام مــنــکه گــوش پــیــلِ نــر ما لیـده ام
1155 نیــم خرگوشی که بــاشد کــو چنـیـن امــر مــا را افــکـنــد انـــدر زمــیـن
منکه شکم گاوهای قوی الجسته را دریده ام و منکه پیلان نر را مغلوب خودم کرده ام تنبیه کردم یک خرگوش کوچکی که حتی یک خرگوش هم نمیشود بحساب آورد چگونه فرمان ما را اطاعت نکند؟.
1156 تـرک خواب وغفــلـت خر گوش کن غُرّه ایــن شــیــر, ای خر گــوش کـن
ترک خواب خرگوش کن یعنی از خواب خرگوشی بلند شو. خرگوش وقتی بخواب میرود پلکهایش بهم نمیرسد و بنظر می آید که بیدار است و بیننده فکر میکند که او برای امنیت از دشمن چشمانش باز است در صورتیکه او خواب است و در خواب غفلت است. عرّه یعنی نعره شیر.شیر بخرگوش میگوید ای غافل این خواب غفلتت را ترک کن و این غرش و خروش من را گوش کن ای خر. اینجا که میرسد منظور مولانا اینست که بسیاری از آدمیان هستند که بظاهر بیدارند ولی براستی در واقع در خواب خرگوشی هستند یعنی از خودشان نمیتوانند مواظبت کنند و در خواب غفلت هستند ولی چون چشمشان باز است شما فکر میکنید که بیدارند. راه میروند و حرکت میکنند و بیدار بنظر میرسند.
1157 گفــت خرگوش:الامــان عذریم هست گــر دهــد عــفــو خــداونـدیـت دست
الامان یعنی بمن امان بده من مشکلی برایم پیش آمده و بمن فرصتی بده. خداوندیت یعنی خداوندی تو. خرگوش گفت تو خداوند و پادشاه هستی و من بنده درگاه تو هستم اگر لحظه ای مرا امان بدهی و منتی بر جان این ضعیف نیم خرگوش بنگه ای من عذرم را بیان میکنم. عذرم موجه است. گفته بودیم که خرگوش نماد عقل خدای جوی هست و دارای مکریست.
1158 گـفت چه غــذر ای قصــور ابلهـان ایــن زمــان آیــنــد در پیــش شــهان؟
قصور یعنی تقصیر و کوتاهی.ابلهان یعنی یک نمونه ای از نادانها. شیر گفت ای نمونه آشکار تقصیر و کوتاهی کدام عذر. این وقت آمدنت بپیشگاه پادشاه است و من را گرسنه نگه داشتی؟
1159 مــرغ بــی وقــتــی سرت باید برید عــذر احــمق را نــمـی شــاید شنــیـد
مرغ بیوقت منظور خروس بی وقت است. خروس بیوقت خروسیست که قبل از اینکه صبح بشود شروع بخواندن میکند و عده ای از مردم را زودتر از وقت معمول از خواب ناز صبحگاهی بیدار میکند. معروف است که سر مرغ بیوقت را باید برید. شیر گفت تو مثل خروس بی وقتی و باید تو را سر برید.
1160 عـذر احمــق بــد تـر از جرمــش بود عـــذر نــادان , زهــر دانش کش بود
عذر احمق همیشه بد تر از گناهیست که کرده. عذر نادان مثل زهرو سم است که هر نوع علم و دانشی را تباه میکند.
1161 عــذرت ای خــرگــوش ازدانش تهی من نه خر گـوشم که در گوشم نهی
در مصراع دوم خرگوش یعنی حیوانیکه گوشهایش دراز است یعنی الاغ. ای خرگوش عذر تو از د انش و منطق خالیست و من هم درازگوش نیستم که تو حرفهای فریبنده خودت را در گوشم فروکنی. ای خرگوش این عذر تو ازدانش و علم بدور است. این نفس اماره بخرد راه نمیدهد که با تدبیر و نیرنگ با او نزدیک شود. و باو گفت که من چگونه میتوانم مقام پادشاهی خودم را پائین بیاورم و این غذر های تو را که هر دانش و علمی را میکشد بشنوم ودر گوش خودم بسپارم نه من اصلا کوشم را بتو نمیدهم.
1162 گفــت ای شه ناکــسی را کس شمار عـذر اسـتــم دیــده ای را گوش دار
ناکس یعنی پست و فرومایه. استم دیده ای را یعنی ستم کشیده ای را. خرگوش گفت ای شها بیا و من حقیرو خوار را کسی حساب کن,من ستم دیده ام. عذر یک ستم دیده را بشنو و حرفش را گوش کن و ببین من چی میگویم.
1163 خــاصــه از بــهــر زکــواة جاه خود گــمــرهـی را تــو مـران از راه خود
ذکواة یک قسمت از مالشان هست که برای حفظ اموال خودشان هر سال به نیاز مندان میبخشند.خرگوش میگوید تو این جاه و مقامت ذکواة دارد تو قوی هستی و ذکواة قدرتت را باید بدهی. ذکواة قدرتت اینست که من گمراه را از درگه خودت نرانی و من را بپذیر.
1164 بــحــر, کــو آبــی بــهــر جـو میدهد هــر خسـی را بـر سر و رو مــی نهد
1165 کـم نخواهـد گشــت دریا زین کرم از کــرم دریــا نــگــردد بــیـش و کــم
معمولا آب از جوی و رودخانه بدریا میرود. از دریا برودخانه نمی آید. برای اینکه تمام این رودخانه ها میروند و به دریا ختم میشوند ولی در اینجا اب از دریا بجوب میرود. مولانا میگوید بحر یعنی دریا که او آبی بجو میدهد چگونه دریا بجوب آب میدهد؟ دریا بخار میشود و تولید ابر میکند و ابر باران میشود و باران میبارد و داخل جویها میشود. پس این آبی که در جوب هست از دریاست و اگر دریا نبود این آب داخل جوی هم نبود. از روی بزرگواری و کرم دریا هر خسی و خاشاکی را بالای امواج خودش مینشاند و بگفته مولانا روی سرش مینشاند. دریا از این کرم و بزرگواری کم نمی آید. او مشغول کرم کردن است. دریا از کرم کردن به خس و خاشاک کم نمیشود. مولانا در اینجا کرم و بزرگواری خدا را بدریا تشبیه کرده. خرگوش مقصود و منظورش از این حرف چیست؟ ای سلطان من از بزرگواری و کرم تو که در باره من که یکی از پست ترین بندگان خودت هستم بکنی چیزی کم نمیشود. همانگونه که این کاهی که روی دریا افتاده دریا آن را روی سر خودش نگه داری میکند و از عظمت دریا کم نمیشود. بیا و کرم کن و کرمت اینست که حرف مرا بشنوی. مولانا میگوید دستارم و سرم و جبه ام را قیمت کردم. همه اینها را یک درم قیمت گذاشتند. اینطور خودش را پائین میاورد. این یعنی فروتن. ما خودمان را بالا نگه میداریم و بدیگران میگوئیم ما فروتن هستیم. این حرفهائی که بشیر میگوید دارد تدبیرش را بکار میگیرد. شیر اینطور جوابش میدهد:
1166 گـفــت دارم من کــرم بر جــای او جــامــه هــــرکس بُــــرم بالای او
من کرم و بزرگواری دارم برجای او یعنی در جای خودش و در جای مناسبش من این کرم را دارم. در مصراع دوم بالای او یعنی طبق قد و قامت هر کسی جامه میبرم و میدوزم. جامه بریدن یعنی هر کسی را باندازه ارزش خودش با او کرم میکنم و هرکسی را باندازه قامتش پارچه را میبرم. و با هرکس با اقتضای حال و رفتار خودش با او رفتار میکنم. خرد (خرگوش) تسلیم نمیشود و سخت پیگیری میکند.
1167 گـفـت بشنــو گـر نـباشد جای لطف سر نــهــادم پــیش اژدر هـــای عُنف
اژدر یعنی اژدها و کوچک شده اژدر هاست و همان حیوان افسانه ایکه دهنش را که باز میکند آتش از دهنش نفوره میکشد. لطف یعنی درستی و اسالت. خرگوش گفت که عذر من را بشنو و اگر عذرم شنیدنی نباشد و اگر شایسته لطف و بخشش تو نباشد انوقت من تسلیم هستم. تسلیم آن اژدر های قهر زور و ستم و قدرت تو هستم. تو مثل آن اژدری هستی که زور و قدرت داری و من سرم را میدهم در راه تو.
1168 مــن بوقــت چاشــت در راه آمــدم بــا رفــیــق خود ســوی شــاه آمــدم
من درست بوقت نهار تو با رفیق خودم که او هم خرگوشی چاق و چله بود راه اوفتادیم که بسوی تو بیائیم
1169 بـا مـن از بــهــر توخر گوشی دگر جُفــت و همــره کــرده بودند آن نفر
آن نفر آن گروهی بودند که هر روز برای نهار تو یک حیوانی را انتخواب میکردند و میفرستادند. آن گروه امروز یک خرگوشی چاق و چله و فربه را انتخاب کرده بودند و بهمراه من برای تو فرستاده بودند
1170 شـیــری اندر راه قصـد بـنـده کرد قصــد هـــر دو هــمـــره آیــنــده کــرد
قصد یعنی قصد کشتن کردن. آینده در مصراع دوم یعنی بسوی تو در حال آمدن. خرگوش ادامه داد که در راه یک شیری دیگر جلوی ما را گرفت و گفت الان هردوی شما را میبلعم.
1171 گـفـتــمــش ما بـنـدۀ شـا هنشــه ایـم خواجــه تــاشــانِ کِــهِ آن در گــهــیــم
باو گفتم ما هردو بنده شاهنشاه خودمان هستیم. خدمتگذارِ و خواجه تاش ان کوه باعظمت و آن شاه عظیم خود هستیم. و داریم نزد شاه خودمان میرویم. خواجه تاش یعنی دو نفریکه هردو بندگی یک ارباب را بکنند بانها خواجه تاش میگویند.
1172 گـفــت شا هنشه که باشـد شرم دار پـیـش من تــو یــاد هــر نــا کــس مــیــار
آن شیری که راه را برما بسته بود گفت چه میگوئی ؟ شاهنشاه که باشد خجالت بکش و در حظور من از هر فرومایه ای یاد مکن.
1173 هــم تـرا و هــم شهـت را بر درم گــر تــو بــا یارت بـگـــردیــد از درم
یارت یعنی آن خرگوش دوم. بگردید از درم یعنی از درگاه من خارج بشوید از پیش من دور شوید و بروید. آن شیر بما گفت اگر از پیش من بخواهید بروید هردوی شمارا می درم
1174 گــفــتمش بــگــذار تــا بــار دگـر روی شـــه بــیــنـــم بَـــرم از تــو خـبر
بآن شیر مهاجم گفتم ما را هلاک مکن و یک فرصتی بده که یکبار دیگر من روی پادشاه خودم را ببینم و خبرتو را باو برسانم. این عقل خدای جوی دارد با مهارت هرچه تمامتر هوش و حواس این شیر درنده را متوجه این شیر کرده و با خیال بافی ماهرانه خودش شیر دوم و خرگوش دومی را بوجود آورده و مشغول بخشم آوردن و حسادت ( خیالی) بر انگیختن و رقابت بوجود آوردن شیر خودشان است. و باین تدبیر توجه شیر را از دیر آمدن خرگوش و خوردن او را برای نهار از راه خودش خارج میکند.
1175 گــفــت همـره را گـرو نه پیش من ورنـه قــربــانــی , تــو انــدر کیــش من
خرگوش ادامه میدهد و میگوید این شیر مزاهم بمن گفت اگر تو راست میگوئی این خرگوشی را که همراه تست بپیش من گرو بگذار ورنه قربانی یعنی تو سزاوار قربانی شدن هستی در آئین و روش من. گفت حالا که اینطور است رفیق خودت را پیش من گرو بگذار و برو و برگرد. وگرنه طبق روش و آئینی که دارم تو را هم قربانی خواهم کرد.
1176 لابه کردیمش بســی ســودی نکرد یــار من بســتـــد , مرا بگــذاشــت فرد
بسیار التماس و لابه کردیم و هیچ فایده ای نداشت و یار من را( یعنی آن خرگوش خیالی من را) را که همراه من بود از من گرفت و مرا تنها گذاشت. باز باید یاد آوری کرد وقتی مثنوی معنوی را میخوانید و بکلمات مختلف بر خورد میکنید بفرض اینهم که کلمه را فهمیدید و ازش گذشتید از ذهن خودتان خارج نکنید. زیرا در بسیاری از جاها مولانا برگشت میکند بان کلمه ایکه قبلا خوانده اید.
1177 یارم اززفتی ســه چندان بُد که من هــم بلطف و هــم بـخوبــی , هـــم بـتـن
زفتی یعنی چاقی. باین شیری که منتظر نهار بود گفت آن دوست من از نظر چاقی و ظریفی و مهربانی سه برابر از من بود و از هر جهت از من بهتر بود
1178 بعد ازاین زان شیر این ره بسته شد رشــته ایَــمــآن مــا بــگـسســتــه شــد
زان شیر یعنی آن شیری که راه را بسته بود( شیر جدید و باطنا خیالی). راه منظور خرگوش راه غذا رسانی از نخجیران بتو. اَیمان یعنی عهد و پیمان. خرگوش ادامه میدهد و از آنجا که این شیر مهاجم در را اصلا بر روی همه بسته است لذا دوستان نخجیران من دیگر نمیتوانند که بتو غذا برسانند. راه غذا رسانی بسته شده و بعهد و وفای خودشان هم نمیتوانند وفا کنند. این شیر وسط راه نمیگذارد
1179 از وظـیفه بعد از این اومــیــد بُــر حـق هــمــی گــویــم تــرا وَالــحــقُّ مُّر
وظیفه که در گذشته داشته ایم یعنی مستمری , جیره, مبلغی را بطور مستمر به یکی بعنوان هفتگی و یا ماهیانه دادن. من دارم راستش را میگویم. وَالحقّ مّر یعنی این یک حقیقت تلخیست. خرگوش به شیر میگوید از این ببعد این مستمری که روزانه باید بتو برست امکان پذیر نیست. اصلا تو رشته امیدت را ببر. خرگوش و یا عقل خرد جو دارد این شیر را علیه شیر ساختگیی که ساخته بود میترساند و شدیدا او را تحریک میکند.
1180 گــر وظـیفه بــایــدت ره پـاک کن حــیــن بــیــا و دفــع آن بـی بــاک کن
اگر میخواهی آن مقرری هر روز بتو برسد باید بیائی و راه را از این شیر بد صفت پاک کنی و او را بکشی. باید دفع آن بی باک بکنی زیرا او خیلی هم ترسناک است.
دنباله داستان در قسمت یازدهم