32.1 حکایت پادشاه یهود دیگر که درهلاک دین عیسی میکوشید,قسمت سوم

783          یــک زنــی  با طــفـل  آورد آن یهود            پیش آن بت  واتش اندر شعله بود

آتش اندر شعله بود یعنی آتشی که بر پا کرده بود شعله ور بود. آن شاه بیدادگرکه بوئی از انسانیت نبرده بود و نشانی از حقیقت در وجودش نبود و ذات حضرت موسی را نمیشناخت بطور ناخداگاه و پی باندیشه های موسی نبرده با موسی مخالف بود. در هر صورت اول که میخواست برای براندازی شروع کند گفت یک زن عیسوی را بیاورید با بچه اش. او باین گفت که باید باین بت سجده کنی. مسلمان زن باین بت سجده نمیکرد.

784          طفل از او بســتــد در آتش در فکــند             زن بـتـرسیـد و دل از ایمان بکند

وقتیکه زن باو گفت سجده نمیکنم اودستور داد بچه زن را بگیرند و بآتش بیاندازند. در آن لحظه مهر و شفقت مادری قادر به تحمل این نبود. لذا در دلش تصمیم گرفت برای نجات فرزندش تسلیم شود و گفت بچه را از آتش بیرون بیار و من سجده میکنم.

785          خواست تا او ســجده آرَد پـیــش بـت            بانگ زد آن طفل کــاِ نّی لــم آمُت

کانّی لم اَمُت یعنی بدرستی که من نخواهم مرد ای مادر. همانطوریکه آن عاطفه مادری حکم میکرد مادر برای نجات فرزندش تصمیم گرفت که سجده کند کودک فریاد زد که مادر آسوده خاطر باش بدرستی که من نخواهم مرد.

786          اندر آ ای مادر  ایــنــجا مـن  خوشم            گــر چه در صــورت مـیـان آتشم

ای مادر تو هم بیا در آتش و ببین چقدر حال من خوب است و حال بسیار خوشی دارم نگران نباش. مولانا باین اشعاری که میگوید جنبه تمثیلی میدهد و مثل میاورد و با این کار حرفهای متجلی خودش را به خواننده تفهیم میکند. بعبارت دیگر جنبه استعاری دارد یعنی جنبه عاریته ای. اینجا آتش  آتش مرگ نیست و این آتشی هست که نابود کننده نیست این آتش همان آتش ریاضتیست که قبلا هم ذکر شده این آتش رام کردن اسب وحشی است که از خواسته های ناروای داخلی ما بر میخیزد. اما هرکس که بنا باصل عرفان در این آتش ریاضت ظاهرا بمیرد واقعا حیات جاودان پیدا کرده. این ظاهرا مردن را میگویند فنا و حیلت جاودان پیدا کردن و یا بقا. این بقای پس از فناست. اگر کسی این ریاضتها را تحمل کند و بر این آتش ریاضت و بت درون خودش فائق آید آنوقت از این دنیا نمیرود و فنا شده است در دنیای حقیقت و دربرابر خدا و حقیقت را درک کرده بنا براین به بقای خدا باقی میماند. در این داستان این کودک در واقع بمنظله عقل است و عقل دارد فریاد میزند که ای مادر من نمیسوزم و تو هم بیا در این بصورت ظاهر آتش وببین که چه جای خوبیست. اما مادر در اینجا بمنظله طبیعت آدمیست و آتش در اینجا آتش ریاضت است. اینجا مادر و کودک و آتش همه استعاریست و معنی خودشان را ندارند فقط بعاریه گرفته شده اند. پس طبع انسان برای اینکه باقی بماند میخواهد به هر امری تن بدهد مثل آن مادر خواست برای نسوختن فرزندش تن به سجده کردن بت بدهد و این طبیعت او بود ولی در برابر این عقل خداجوی باو فریاد میزند که نترس از آتش ریاضت و تسلیم مشو بیا در آتش و آنوقت انسان برتری میشوی.

787          چشم بـنــدست آ تش از بهرِ حجـا ب            رحمتست این سربرآورده ز جیب

چشم بند همان چشم بندی است که در اجتماع معمول است. جیب در واقع بمعنی یقه و گریبان است. کسانیکه در پرده و حجاب نادانی هستند رحمت و محبت خدا را آسیب میبینند. زمانیکه خداوند دارد بآنها محبت میکند آنها نمیپذیرند و درک نمیکنند. آنها این رحمت خدا را آتش میبینند. و این برای همان کسانیست که حجاب نادانی چشم دلشان و گوش دلشان را کر و کور کرده و این مثل چشم بندیست وگرنه این آتش آتشی نیست که سوزنده باشد و این آتش آتش رحمتیست که سر از گریبان غیب در آورده و سوزنده زشتیهاست نه سوزنده جسم آدمی. غرض مولانا اینست که رنج و ریاضت اگرچه رنج است ولی یک نوع رحمت است. ای خواننده مثنوی تو این را آتش نبین و نترس شروع کن این ریاضت را و با آغوش باز بپذیر تا بتوانی در از بین بردن نفس داخلی  کمک بگیری.

788          انــدرآ مــادر بـبـیــن بُــرهان  حــق            تا بــبیـنـی عشــرت خاصـان  حق

برهان بمعنی دلیل آشکار است. عشرت یعنی خوش گذرانی. خاصان حق یعنی ویژگان حق و کسانیکه خاص خداوند اند. کسیکه خاصه و ویژه حق باشد چشم و دلش باز است و گوش دلش شنواست کودک ادامه میدهد و میگوید ای مادر بمیان آتش وارد شو و دلیل روشن و واضح خدا را ببین تا تو هم بتوانی آن عیش و عشرت خاصان خدا را داشته باشی. تو هم بتوانی مثل دوست داران حق لذت ببری. آنهائیکه چشم دلشان کور است و حقیقت را نمیبینند تصور میکنند که لذت و عشرت دارند. آن لذت و عشرت نیست. لذت و عشرت از نظر عرفان حق را شناختن است و حقیقت را درک کردن و پذیرفتن است. آن لذت دارد برای اینکه آن لذات مادی دیگر که همه دنبالش میروند خیلی زود گذر است و زود تمام میشود و بعد آن هم پشیمانی میاورد. اگر لذت عرفانی و معنوی یافتی و حق را پذیرفتی و حق جزو وجودت شد  آنوقت آن لذت دائمیست و آنوقت جهان را و عالم هستی را دیگر بگونه ای دیگر خواهی دید. بدانید که این برگزیدگان خدا در جائی که دیگران سختی و غذاب میکشند آن جا  برای انها عشرت و لذت دارند.

789          اندرآ و آب بــبــیــن آتـش مـــثـــا ل            از جـهــانـی کا تشســت آبش مثال

آتش مثال یعنی بظاهر آتش و در باطن آب است. در مصراع دوم کاتشست آبش مثال یعنی آبش مثل آتش است. میگوید ای مادر بمیان آتش بیا تا مشاهده کنی که این آتش فقط بظاهر آتش است در حالیکه در باطن آب ذلال است. بیا و آبی ببین که مثل آتش است   مردم آتش میبینند ولی آب است. این خود نشانی از جهانی هست که آب از آتش است یعنی هرچه بر آن گوارا و خنک ولذت بخش مثل آب هست و هرچه هم خوش آیند باشد اگر فساد آفرین باشد مثل آتش است. مردم وقتی تشنه هستند آب میخورند و لذت میبرند ولی اگر لذتی ببری که این لذت فسادی در پی داشته باشد برای تو آب است ولی در واقع آتش است.

790          اندر آ اســـرار ابــراهــیــــم بــیــن             کو در آتش یافت ســرو ویاسمین

ابراحیم حضرت ابراهیم خلیل است و لقب خلیل الاه را دارد بمعنی دوست خدا. این ابراهیم مرد بزرگی بود. جد اعلای بنی اسرائیل و انبیای یهود بود و دردو هزار سال پیش ازمیلاد در یک دهی بسیار کوچک در مشرق بابل بدنیا آمد و مردم را بخداشناسی دعوت کرد و نمرود که ادعای خدائی میکرد و پادشاه بابل بود اتش افروخت و ابراهیم را در آتش انداخت ولی آتش بر او گلستان شد. بهمین مناسبت اینجا که بحث آب و آتش پیش آمد مولانا بیاد حضرت ابراهیم میافتد. میگوید بیا و این اسرار آتش حضرت ابراهیم را مطالعه کن که چگونه در میان آتش سرو یاسمن پیدا کرد.

791          مـرگ مــیــدیــدم گــه زادن ز تـــو            ســخــت خــو فــم بود افتادن زتو

افتادن ز تو یعنی از تو متولد شدم. ای مادر آن هنگام که از تو زاده میشدم و میخواستم از رحم تو جدا بشوم خیلی بیمناک بودم و میترسیدم برای اینکه خیال میکردم که دیگر جهان فراخترو روشن تر و تمیز تر از این رحم تو نیست و میترسیدم بیرون بیایم ولی وقتی آمدم دیدم چه اشتباهی میکردم. اینجا عجب دنیای وسیعی هست و روشنی اینجاست و گسترش اینجاست و باز میگوید این دنیا هم که در آن هستیم یک رحم است. رحمیست برای رفتن بجهان حقیقت وعالم براین. این هم رفتنش ترسیدن دارد و انسان میترسد که برود. در حالیکه دنیای روشنتر و وسیع تری در انتظارش هست. این کودک هم بمادرش میگوید مادر نترس اگر بروم بجای بهتری میروم.

792          چــون بــزادم رستم از زندان تنگ            در جهانی خوش هوای خوب رنگ

رستم یعنی رهائی پیدا کردم از رحم. وقتیکه از رحم زائیده شدم مثل اینکه از یک زندان تنگ و تاریکی مرا رهائی بخشیدند و بدنیای زیبا و دلکشی آمدم.

793          من جـهـانرا چون رحــم دیدم کنون            چون در این آتش بـدیدم این سکون

سکون یعنی آرامش. ای مادر من این جهان طبیعت را هم اکنون مانند رحم میبینم که برای من تنگ و تاریک است. اما در میان این آتش سکون و آرامش دارم.

794          اندر این آتش بــد یــدم عـــا لـــمی            ذرّه ذرّه انــدرو عـــیــــسی  دمــی

عیسی دمی یک اصطلاهیست. حضرت عیسی وقتیکه میدمید بمرده  آن مرده زنده میشد و اگر به بیماری میدمید بیمار شفا پیدا میکرد. ای مادر در میان این آتش جهانی دیدم که هر جزئی و هر زره ای از این جهان مثل دم مسیح است نابود کننده نیست برعکس زنده کننده است. قبلا ذکر شده بود که مولانا همه ذرات این دنیا را زنده میداند.

                 آب و باد و خاک و آتش بنده اند              با من و تو مرده با او زنده اند

با او حرف میزنند و راز و نیاز میکنند. در اینجا با زبان آن کودک میگوید در این آتش ذره بذره زنده عیسی دم هستند و زندگی میبخشند

795          نک جهـان نیست شکل هست ذات            وان جـهـانِ هست شکل بی ثـبــا ت

نک یعنی اینک. نیست شکل یک صفت ترکیبیست یعنی از دوتا کلمه ساخته شده و رویهم رفته یک معنی را دارد و یعنی به ظاهر نیک. هست ذات یعنی واقعا هست.وان جهان هست شکل یعنی ظاهرا هست است و واقعا نیست. کودکی را که در آتش افکنده اند جهانی دیگر را و عالم غیب را زندگی حقیقی میداند و بمادرش  میگوید که اینک جهانی که من در آن هستم بظاهر این جهان نیست ولی واقعا وجود دارد و هست و من دارم آن را درک میکنم وای مادر آن جهان طبیعت یعنی جهانیکه تو در آن هستی و این دنیای خاکی که با هواس ظاهر میتوان آن را درک کرد در واقعیت آن جهانیست که نیست. جهانیکه من در آن هستم ذوال پذیر نیست ولی جهانیکه تو داری در آن زندگی می کنی آن ذوال پذیر است و از بین رفتنیست. این اشاره است باین اصل عرفانی که هستی در حقیقت خداست که وجود مطلق دارد و شرط و قیدی هم ندارد و مقید بهیچ شرائطی نیست و همیشه هست. در برابر وجود او که وجود مطلق است وجود ما ظاهریست و مجازی و وجود او حقیقیست. مجازی یعنی غیر حقیقی پس این وجود ظاهری را نباید بان تاکید کرد و باید بوجود واقعی رسید. آیا حتما باید بمیریم تا بوجود حقیقی پی ببریم؟ خیر. عرفان گفته که ما انسانها دوتا مرگ داریم. مرگی که پایان عمر است و مرگی که پیش از پایان عمراست و بدست خودمان ممکن است بوجود بیا ید. مرگ پیش از مرگ  مرگ اختیاریست ولی مرگ دومی اجباریست ولی قبل از اینکه مرگ اجباری بیاید ما میتوانیم مرگ اختیاری داشته باشیم. اگر ما وجود ظاهری خودمان را که سراپا از حرص و طمع و آذ و کینه و انتقام و حسد است بکُشیم دوباره متولد میشویم و از نو یک انسان برتر خواهیم بود و باین تولد بعد از مرگ گفته میشود. این کار آسانی نیست زیرا اگر برای مثال یک شخصی برای شما احترام قائل نمیشود شما را ناراحت میکند شما هنوز به مرگ اختیاری نرسیده اید که دوباره متولد بشوید. آنهائی که باین مقام رسیده اند هیچ چیزی در این دنیا آنها را ناراحت نمیکند و آنها در آرامش واقعی بسر میبرند.

796          اندرآ مـــادر بـــحــــق  مـــــادری             بــیــن کـــــه این آذر نــدارد آذری

آذر بمعنی آتش است.  مادر تو را بحق مادری قَسَمت میدهم که بیا دراین آتش و ببین که این آتش سوزنده نیست و آتش ریاضت کشیدن است.

797          اندر آ مــادر کــه اقــبــال آمدست            اندرآ مــــادر مــده دولــت ز دســت

اقبال یعنی خوشبختی. دولت که معانی مختلف دارد یک معنی آن بخت و طالع است و در اینجا بمعنی طالع است. ای مادر تو در آتش بیا و این غنیمت را از دست مده این یک دولت است و یک سعادت همیشگیست.

798          قــدرتِ آن شــه  بــدیدی انـــدر آ            تــا بــبــیــنی قــدرت لطـــف  خــدا

تو دیدی که آن شاه چه قدرتی دارد؟ و آیا فکر کردی که قدرت خدا هست؟ بلطف خدا هم فکر کردی؟ اگر خدا را درک کنی خواهی دید که قدرت خدا بزرگترین قدرتهاست.

799          من ز رحــمــت میکشــانم پای تو            کــز طــرب خود نیستم  پروای  تو

رحمت یعنی مهربانی و شفقت و طرب یعنی خوشی و شادی. پروا در اینجا یعنی فکر و انیشه. پروای تو را ندارم یعنی اصلا فکر من پیش تو نیست. ای مادر من اگر اصرار میکنم که تو بیا در آتش از در مهربانی دارم پای تو را بی این طرف میکشانم و خودم آنقدر در طرب و شادی هستم که اصلا اندیشه تو را ندارم. ولی اگر اصرار دارم که بیائی این برای تو یک خوشبختیست. این اشاره است برسالتی که  انسانهای کامل دارند. آنها میکوشند که دست انسانهای ناقص را بگیرند و آنها را بسوی کما ل ببرند. ناقص نه از نظز جسمانی و ناقص در اینجا بمعنی بکمال نرسیده و کسیکه معنویت ندارد. آن انسانهای کامل که بخدا رسیده اند و بکمال خدا رسیده اند دائم میکوشند که دست و پای آن بکمال نرسیدگان را بگیرند وبا خودشان بکشند و ببرند بسوی کمال. این کاریست که این طفل در آتش میکند. البته اینها همه نمادین و سیبولیک است. و اینها همه پیام مولاناست

800          آنــدرا و دیــگــران را هم بخوان            کــا ندر آتش شاه بنهادست  خــوان

بخوان یعنی فرا بخوان. خوان یعنی سفره غذا. ای مادر تو بیا در این آتش و دیگران را دعوت کن که بیایند در این اتش و نترس. شاه در این آتش سفره ای که انداخته است رنگارنگ و من با این سفره خوشم. I پر از غذاهای معنوی ومعرفت است.

801          انــدر آئیــد ای مســلـمـانان همــه            غیــر عَــذبِ دین عذابــست آن همه

مسلمان در اینجا بمعنی کسیست که کافر نباشد و منظور پیرو دین اسلام نیست پس مسلمان یعنی خدا شناس در عرفان. دین با مذهب فرق دارد. مذهب یعنی شریعت و قانون در هر فرقه و آئینی نوشته شده ولی از نظر عرفان دین یک قانون است و آن قانون حقیقت است. مثلا آن روز رستاخیزو قیامت را یوم الدین میخوانند یعنی روزی که حق و حقیقت مشخص میشود و در باره آدمها داوری میشود. عَذب یک چیز بسیار گواراست. مثلا آب ذلال گوارا را عذب میگویند. کودک صدا میزند ای همه خداپرستان و عیسویان بیائید در آتش و غیر از قانون حق و حقیقت هر چیز دیگر باشید عذاب خواهی داشت و اگر آن حق و حقیقت را پذیرفتی آن آب گوارا و لطیف را پذیرفتی و گرنه در آتش و عذاب هستی. اینجا کلمه قانون دین یعنی شناخت حق و حقیقت و ارتباطی با قوانین مذهبی هیچگونه از ادیان را ندارد.

802          انــدر آیــیـد ای هـمـه پروانه وار            اند ر ایـن بـهـره که دارد صـد بهار

ای خداشناسان همگی مثل پروانه ها بیائید در این آتش. بهره یعنی نسیب و قسمت. این نسیب و قسمت در اینجا آنقدر لطف و صفا دارد معادل صد برابر بهارو از این آتش نترسید و داخل شوید. این آتش سوزنده نیست و آتش ریاضت است.

803          بــانـگ می زد در میان آن گروه            پــر همی شد جـان خلـقان از شکوه

گروه مردمانی که آنجا حضور داشتند و خلقان جمع خلق است وشکوه در اینجا عبارت از حرفهای با عضمتیست که این کودک مشغول گفتن آنها بود. این کودک در میان آن گروهی که برای تماشا ایستاده بودند ندا در میداد با هیبت و با عظمت که بآتش وارد شوید و همه در آنجا تحریک میشدند. این تحریکیست که یک انسان کامل میکند که یک انسان خام را خواسته باشد پخته کند و بی کمال را بکمال برساند آنوقت در آنها اثر میبخشد و کم کم وارد جهان معرفت میشوند. 

804          خـلـق خود را بعدازآن بیخویشتن            مـی فکـنـدنـد اندر آتـــش مردو زن

بی خویشتن یعنی بی اختیار. وقتی آن مردم این سخنان این کودک را میشنیدند دیگر اختیارخود را از دست دادند تحریک شدند و خودشان را انداختند در آتش.

805         بی موّکل بی کشِش ازعشق دوست          زانک شیرین کردن هرتلخ از اوست

موکل یعنی کسیکه کاری باو سپرده شده باشد که انجام دهد. بی کشش یعنی بدون اینکه کسی آنها را بکشاند. مردم بدون اینکه کسی در بیرون آتش باشد و باینها حکم کند که خودت را به آتش بینداز بی اختیار خودشان را به آتش میانداختند. این چیزی که آنها را به آتش میانداخت عشق بحقیقت بود. حقیقت هم بمعنی خداست. و آن خداوند است که میتواند هر تلخی را شیرین کند و هر زشتی را زیبا کند و هر بدی را خوب کند و بلاخره هر آتشی را تبدیل بآب گوارا کند.

806          تا چــنان شد کان عوانان خلق را            مــنــع  مــیــکردنـــد  کاتش در میا

عوانان جمع عوان است و عوان به مامران حکومتی گفته میشود. کار بجائی رسیده بود که ماموران شاه مردم را از اینکه خودشان را بآتش بیاندازند جلو گیری میکردند. یعنی همان شاهی که میگفت یا بت را سجده کنید وگرنه شما را به آتش میاندازم کار بجائی رسید که ماموران شاه جلوی مردم را میگرفتند که آنها خودشان را به آتش نیاندازند. آن پادشاه یهود شیطان بزرگ بود و آن ماموران او هم شیطانک ها و یا شیطانان کوچک بودند و حالا همین شیطانکها از داخل شدن مردم به آتش جلوگیری میکنند. آیا چه شد که آنها یکمرتبه تغیر جهت دادند؟ و این کار کار خداوند بود که در یک آن میتواند شور را شیرین کند و بد را خوب.

807          آن بد عُقبا شــد سـیـه رو و خجل            شد پشیمــان زین سبــب بیمــار دل

بد عقبا یعنی بد عاقبت. بیمار دل یعنی اندوهگین و غم دل. وقتیکه آن شاه دید که کار برعکس شد خیلی خجالت کشید و غم و اندوه دلش را فرا گرفت.

808          کانـدر ایمان خلق عاشق تر شدند            در فــنـای جسـم صــا دقــتــر شدند

ایمان یعنی باورمندی بحقیقت. باورمندی آن مردم نسبت بحقیقت افزونتر شد و ایمان آنها قوی تر شد. فنای جسم یعنی فنا کردن خواهشهای نفسانی دل و امیال شیطانی که در جسم ما هست و آن مردم در از بین بردن این خواسته های نفسانی خودشان فاعقتر و مسلط تر شدند

809          مــکر شیطان هم دروپیچید شُکر            دیو هم خود را سیه رو دید  شُکــر

شیطان همان پادشاه دیو فطرت است. این مکری را که شاه بکار برد در خودش پیچید و مولانا خدا را شکر میکند. دیو بمعنی شیطان است و اینجا شیطان درونی و دیو درون ماست که او هم سیه روی شد.

810          آنچ مــی مـالــید در روی کسان             جمع شد در چــهــره آن ناکس  آن

چیزی در روی کسی مالیدن یعنی کسی را تحقیر کردن مثلا وقتی میگویند کسیرا دارند تحقیر میکنند یعنی دارند یک چیز بدی را در روی او میمالند. خود آن شخص متوجه نیست که مردم چه میکنند ولی میفهمد که دارن او را مسخره میکنند. این شاه بدکار از اول میخواست عیسویان را تحقیر کند و بانها گفت یا باین بت سجده میکنید و یا شما را در آتش میسوزانم. این شاه بت پرست نبود و فقط میخواست آنها را تحقیر کند. حالا خود شاه تحقیر شد و آنچه را که میخواست بسر مردم بیاورد نسیب خودش شد. ناکس یعنی فرو مایه و پست.

811         آنــکِ میدرّ ید جـامه خلق چُست             شد دریـــده آنِ او ایــشان  درســت

جامه خلق یعنی لباس خلق و منظور لباس آبروی خلق و نه لباس پوشیدنی آنها. چست یعنی با تبردستی و تندی. آنکسیکه لباس آبروی عیسویان را میخواست چالاکانه و با زبردستی پاره کند جامه آبروی خودش از هم دریده شد در حالیکه آبروی آن عیسویان نه تنها دریده نشد بلکه اضافه هم شد و آبروریزی قسمت و نسیب خود آن پادشاه گر دید.

دنباله داستان در قسمت چهارم

Loading