31.1 حکایت پادشاه یهود دیگر که درهلاک دین عیسی میکوشید قسمت دوم

769          آن یـهـود شـــه  بـبـیـن چه رای  کرد          پـهــلــوی آتـش بـتـی  بر پــای کرد

چه رای کرد یعنی چه تدبیر و اندیشه کرد. آن شاه بد سیرت همانگونه که تاریخ مینویسد دستور داد که خندقها کندند و داخل این خندقها پر کردند از آتش و در کنارش بتی را نصب کردند فرمان داد که یا این بت را سجده کنید و یا در آتش خواهید سوخت.

770          کانــکِ این بت را سجــود آرد بِرَست          ورنَــــه  آرد  در دلِ آتـش نشـســت

نَه آرد یعنی نیاورد. برَست یعنی رهائی پیدا کرد. در دل آتش نشست یعنی سوزانده شد. شاه گفت هرکس باین بت سجده کند از قهر آتش میرهد و اگر سجده نیاورد در میان آتش افکنده خواهد شد.

771          چون ســزای این بتِ نــفـسِ شماـست          از بــتِ نــفس  بــتــی دیــگــر بزاد

بت نفس اضافه تشبیهیست یعنی نفس بت مانند. مولانا از داستان خارج میشود و تا آخر این قسمت بداستان بر نمیگردد. او بعضی از وقتها این نفس آدمی را که سرکش و اماره است و امر میکند بکارهای زشت به بت تشبیه میکند و بعضی اوقات هم بسگ هارو یعضی وقتها بخوک تشبیه میکند. یعضی اوقات هم بجهنم تشبیه میکند. اینجا صحبت از بت هست و نفس آن شاه بد تینت را هم به بت تشبیه میکند. در مصراع دوم بتی دیگر بزاد یعنی از نفس بت مانندش بت دیگری بوجود آورد. در عرفان اصلی وجود دارد که گفته میشود عمل از عمل آید یعنی هر عملی یک عملی بدنبال خودش میاورد. حالا اینجا عمل زشتی, بت نفس خودش است و عمل دیگری که بدنبال آن میاید بر پا کردن بت دیگری در خارج از وجود خودش است. هرکسی در خارج از وجود خودش همانکاری میکند که در جهان داخل خودش میگذرد. چون این شاه زشت سیرت سزای این بت هوای نفس را بر مبنای دستورات خداوندی نداد یعنی کاری برایش نکرد و بر این بت مسلط نشد لذا این هوای نفس بر او مسلط شد و باعث شد که بیاندیشد که در خارج از وجود خودش هم یک بتی نصب کند همچنانکه در  درونش بتی بود این بت درون بت خودخواهی و تعصب و خودپسندی. همه اینها در وجود ما ها یک بت است و وقتی ما خود پسند و خود پرستیم در حال ستایش کردن خودمان هستیم. برای مقابله با این بتها باید آنها را شکست. آن شاه بد سیرت نفس خودش را مهار نکرده بود بنابراین بت نفسش بت دیگری زائید.

772          مادر بـــتـــها بــتِ نــفس شــمــا ست          زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست

در مصراع دوم زانکه آن بت ” بت بیرونی” و این بت “بت درونیست” این بت, بت نفس خود شاه است.میگوید همه بتها از بت نفس ما زائیده میشوند. در نظر بیاوریم که یک بت اعظمی هست که در مقابل او سجده میکنند. آن بت اعظم و اصلی را باید از بین برد و آن بت, بت درونی و نفسانی ماست که منشاء تمام بت پرستیها و خود پرستی ها و گمراهیهاست مثل خود ستائیها حرص و عاز و طمع و کینه و انتقام. تمام اینها بت هستند. مولانا با تائید میگوید آن بت بیرونی مثل یک مار است و بت درونی یک اژدهاست. وقتی این بت خودخواهی و درونی رشد بکند و بکسی تعلق بگیرد انسان این بتش را بر همه چیز ترجیح میدهد و برتر از همه چیز می بیند و در برابر بت درونی خودش سجده میکند و بحد پرستش او را اجر مینهد.

773          آهـن و سنــگـست نفس و بــت شرار         آن شــرار از آب  مــیــگــیرد  قــرار

774          سنگ و آهن زآب کی ســاکن شــود           آدمــی با  ایــن دو  کـی ایــمــن بود

آهن و سنگ منظور سنگ آتش زنه است.  بت, بت هوای نفس است و شرار بمعنی شعله ها که از یک آتش شعله ورمیجهد.  آن شرار یعنی شرار بیرونی و شعله آن آتش بیرونی که افروخته بود. در اینجا مولانا مثالی میاورد و میگوید نفس شهوت انسان مثل آهن سنگ آتش زنه است و بت هوای نفس وقتی با آن شهوت بهم میخورند مثل اینست که آهن بسنگ آتش زنه خورده باشد و جرقه و شراره بوجود میآورد. آن شراره که ازش پدید میآید شراره های درونی و زشتی و شیطانیست. این شراره جهنمیست که در درون یک شخص پیدا میشود. آن شراره های بیرونی را میتوان با آب خاموش کرد اما شراره ای که در درون یک انسان پیدا شده را هیچوقت نمیتوان با آب خاموش کرد. آن سنگ آهنی که بهم خورده در وجود یک شخص از سنگیِ دل و آهن خود پسندی آن شخص در دل شخص بهم میخورد و شراره و شعله بوجود میاورد. آدم با این دو یعنی با سنگدلی خودش وبا شهوت و بت پرستی درون خودش هیچ وقت در امان نخواهد بود.

775          بــت ســیــاه آبــــست انـــدر کــوزۀ           نفــس مـــر آبِ ســیــه را  چشـــمۀ

سیاه آب اندر کوزۀ یعنی آب تیره آلوده به لجن. در مصراع دوم مَر در هرجا بیاید هیچ معنئی ندارد و فقط برای پر کردن و یا میزان کردن بیت است. میگوید بت و بت پرستی در حقیقت بمنظله آب لجن است که در داخل کوزه ریخته شده. این کوزه ایکه پر از آب لجن است از چشمه زشت و تباهی درون  وجود ما انسانها پر میشود. چشمه این آب سیاه ضمیر ما و درون ماست و منبع بت اصلی بت پرستیست که بما امر میکند فلان کار ناشایست را بکن شلاقش آن نه گفتن هاست آن همان ریاضت است که پس از مدتی ریاضت کشیدن آنوقت کوزه وجود ما از آن لجن ها پاک میشود.

776          آن بت مــنــحوث چـون سیــل ســیاه          نفس بـــتــگرچـــشــمۀ بر آب    راه

منحوس یعنی تراشیده شده. بتگر یعنی بت ساز. آب راه یعنی مجرای آب. میگوید بت تراشیده شده یعنی بتی که بدست بتگران تراشیده و ساخته میشود در مثل مانند سیل سیاه و گل آلوده و پر از لجن است. ممکن است پس از مدت کوتاهی تمام بشود و سیل بگذرد این سیل که همیشگی نیست ولی نفس اماره بتگرمثل چشمه ای که از آن آب گل آلود تراوش میکند لاینقطع در سر راه مجرای وجود زندگی ما و مسیر زندگی ما قرار میدهد و این تمام شدنی نیست. آن چشمه را باید از بین برد.

777          صد سبو را بشکند یک پاره سنگ          و آب چشــمه می رهــا نــد بی درنگ

می رهاند از رهاندن و زائیدن است. می رهاند یعنی از آن تولید میشود. بی درنگ یعنی بلا فاصله. آب کوزه بر خلاف آب چشمه تمام میشود مثلا یک تیکه سنگ میتواند صد کوزه را بشکند و آبش را بریزد و آلودگیها ش در زمین فرو رود. ولی آب چشمه اینطور نیست و همیشه جاریست. یک نفس اماره همیشه دارد ما را وادار میکند بزشتی ها. هیچ وقت نفس ما, ما را وادار بخوبیها نمیکند بر عکس وادار به زشتی ها میکند. اگر که میخواهیم خوبی کنیم اول باید بر نفس خودمان مسلط بشویم آنوقت بخواهیم خوبی کنیم. اصل اینست که باید این بت را بشکنیم.

778          بت شـکستن سـهل باشد نیک سهل          سهل دیدن نفس را جـهــلست   جــهل

سهل یعنی آسان و نیک و خیلی آسان. در مصراع دوم سهل دیدن یعنی آسان انگاشتن و بهیچ نگرفتن و آسان تصور کردن. نفس هم میدانیم بت است. شکستن بت تراشیده شده خارجی که در بیرون از بدن انسان است خیلی آسان میباشد و اینکار را میشود با یک تیشه و یا چکش بآسانی انجام داد. ولی خطر بت نفس اماره که در درون انسانهاست کوچک و آسان گرفتنش نادانیست جهل و نادانی بزرگ است. شکستن بت نفس از شکستن بت خارجی خیلی دشوار تر است.

779          صورت نـفس ار بجـو یی ای پسر          قصــه دوزخ بــخــوان با هــفــت در

صورت نفس یعنی صورت ذهنی نفس یعنی وقتیکه نفس را میشنوید آن را در ذهن خود چگونه تجسم و تصور میکنید؟ این را مولانا میگوید صورت نفس. اگر ای پسر میخواهی بدانی که چیست ” پسر اینجا بمعنی پسر و دختر نیست ای کسیکه پا و قدم در راه جستجوی حقیقت نهاده ای و هنوز کاملا آزموده نیستی ” اگر میخواهی تصوری و یا صورتی از نفس آدمی داشته باشی اینطور تصور کن نفس تو دوزخیست که از راهای گوناگون میتواند تو را گرفتار کند. در بسیاری از جاهای مثنوی این تشبیه دوزخ را برای نفس بیان میکند. مولانا دوزخ را جزئی از نفس میداند. میپرسند دوزخ کجاست؟ و بهشت کجاست؟ عرفان بویژه عرفان مولانا میگوید بهشت و جهنمم در درون توست و این توئی که در درون خودت جهنمی ایجاد میکنی و در آن اتش خودت را  میسوزانی و یا بهشتی ایجاد میکنی و در آن آرام میگیری. گفته شده که جهنم هفت در دارد. اینها همه سمبولیک است. این جهنمی که در درون ماست و هفت در دارد این چه درهائی هست؟ اول در حرص دوم در کینه سوم در حسد چهارم در خشم و غضب پنجم در شهوت ششم در کبر و خود بزرگ بینی و هفتم درطمع. جهنم درون ما اینست و از این هفت در هست که صفات گفته شده زشت وارد جهنم ما میشوند و باید این هفت در را بست و برای اینکه این در ها بسته شود چاره ای جز کشتن نفس نیست.

780          هر نَفَس مَــکـری و در مَکر زان          غــرقه صد فرعون با فــرعـونــیــان

غرقه اینجا بمعنی پنهان شده بکار رفته کسی هم که غرق میشود پنهان شده است. فرعون با فرعونیان اشاره به خود فرعون و آن گروه ساحران و پیروان که همراه فرعون بودند. این نفس بتگر وبت پرست  در هرنَفس و در هر لحظه میتواند مکری را بکارببندد که در آن یک مکر فرعونها و گروه های فرعونیان را مبتلا کند. یعنی فقط یک مکر تازه نیست پر است از اندیشه های فرعونی و پر است از افکار فرعونیان.

781          در خـدایِ موسی و موسـی  گریز          آب ایــمــان را ز فــرعــونی  مریز

گریز یعنی پناه ببر. آب ایمان یعنی آب روی ایمان و آبروی باورمندی بحقیقت. فرعونی یک صفت است و صفت خود پسندی. میگوید اگر بخواهید از شر وزیان نفس اماره درون در امان و خلاص بشوید اول باید بخدای موسی و سپس بخود حضرت موسی پناه ببری و با خود پسندی و غرور آبروی باورمندی و ایمانت را نریزی. مولانا موسی را نماد حق و فرعون را نماد باطل میداند. اگر میخواهی آبروی ایمانت بدست فرعونِ نفس تو ریخته نشود بخداوند پناه ببرو بعد هم بموسی و یا هرکسیکه موسی صفت و یا خدا صفت باشد. حضرت موسی از پیامبران بزرگ بود و در قران یکصدو سی بار از حضرت موسی با شأن و بزرگواری یاد شده است. توجه اینکه مولانا متعصب نیست و پیرو اصل وحدت مذاهب است و بین پیامبران اختلاف و فرقی قائل نیست.

782          دســت را انــدر احد و احمد بزن          ای بــرادر وا ره از بــو جــهلِ  تن

احد یعنی یگانه. احمد اسم حضرت محمد است. واره یعنی خودت را رهائی بخش.  بوجهل کوچک شده ابو جهل است. ابوجهل مردی بود در صدر اسلام وقتیکه حضرت محمد اسلام را آورد این شخص نهایت مخالفت و دشمنی را با حضرت محمد آغاز کرد و هرچه از طرف نزدیکان و دوستان باو اندرز داده میشد نمیپذیرفت و در نتیجه اسم او را ابو جهل گذاشتند. ابو یعنی پدر و جهل یعنی نادانی. مولانا تن را که همان نفس اماره است به ابو جهل تشبیه میکند. ای برادر بدامن خداوند یکتا و پیامبرش محمد چنگ بزن و صفات محمدی پیدا کن و صفات خدائی را از آن خود کن و خودت را رهائی بده از این بت نفس و از نفس اماره جهل مانندت. این ابو جهل عبارت است از تمام لذتهای فساد آفرین و غیر ضروری زندگی و دلبستگی بمقامهائی که شایستگیش را ندارند و دلبستگی بمال و ثروتیکه لیاقتش را ندارد و دلبستگی به آن احتراماتی که باز هم در خور آنها نیست. اینها همه ابوجهل است که در تن انسان است و باید پاکسازی گردد. باید خودت را رهائی بدهی از همه اینها تا از جهل برهی و بحقیقت بپیوندی.

دنباله داستان در قسمت سوم

Loading