21.5 دانه کمتر خور

تفسیر   :

بحث این قسمت ما اینست که حرص و آز بچه معنی است و از نظر مولانا چه وضعی دارد. یکی از صفاتیکه بطور کلی در تصوف و عرفان سخت مورد نکوهش و عیب گیری قرار میگیرد حرص و آز هست. این حرص یعنی چی؟. حرص ذدّ قناعت است و طالب نعمت بسیار بودن است و آرزوی کم شدن نعمت دیگران. آنکه حرص میزند یعنی حریص در واقع نه تنها طلب نعمت بسیار میکند بلکه آرزوی این هم دارد که نعمت های دیگران کم بشود. علتش اینست که مقایسه میکند، وقتیکه نعمتهای دیگران کم میشود در مقام مقایسه با آنچه که خودش دارد احساس خوشحالی میکند.  اما آز شهوت افزون طلبیست و حسرت نعمت دیگران. این حرص و آز اندکی با هم فرق دارند. آدم حریص آرزو میکند که نعمت دیگران کم شود ولی آدم آزمند حسرت میخورد به نعمت دیگران. اینست که در عرفان هردوی این صفتها مورد عیبگیری و نکوهش است بخصوص در عرفان مولانا بسیار نا پسند است بطوریکه در بعضی جاها در مثنوی معنوی میگوید بد تر از حرص و آز من صفتی را نمیشناسم برای اینکه این حرص و آز گمراه کننده افراد است و مادرِ نگون بختی هاست. میگوید که این حرص و شهوت شخصِ حریص، آزمند را از حقیقت دور میکند  و حقایق اعمال خودش را نمیتواند که درک کند که چیست. اینست که میگوئیم مادر بسیاری از گرفتاریهاست و آنچه را که هست بگونه دیگری می بیند.

                    زشتها را خوب بنماید شَرَه        نیست آن شهوت بَتر ز آفات ره

شَرَح هم بمعنی حرص است و هم بمعنی آب. کلمه بنماید یعنی نشان میدهد. ره یعنی راه زندگی. راههای زندگی آفت دارد و هیچ آفتی در راه زندگی بهتر از آفت حرص و آز نیست. مولانا میگوید حرص و آز زائیده همدیگر هستند و یکی که حریص باشد آزمند هم میشود. اگر آزمند باشد حریص هم میشود و هردو گمراه کننده هستند.

             صد هزاران نام خوش را کرد ننگ       صد هزاران زیرکان را کرد دنگ

دنگ یعنی گمراه و گیج، ابله و نادان. حرص سلامت اخلاق را، سلامت رفتار را از آدمی میگیرد. اول دور میکند و بعد بکلی میگیرد. بعد اشاره میکند به افسانه مذهبی دانه گندم خوردن حضرت آدم در بهشت. ما در اینجا کاری به خود افسانه نداریم و مولانا اشاره ای میکند و میخواهد نتیجه ای بگیرد. حرص آدم چون سوی گندم فزود باعث شد که از بهشت رانده شود. این آدم جدّ همه ما. بنابراین، این اندیشه در ما پیش میاید که آیا ارثی هم از این جدّ خودمان بما رسیده یا نه؟. مولانا میگوید بله رسیده. بخاطر همین است که بایستیکه کنترلش کرد.

               حرص آدم چون سوی گندم فزود        از دلِ آدم سلیمی را ربود

سلیمی یعنی سلامت بودن رفتار و اندیشه. بسیاری از زشتیها هست که ربط میدهد مولانا باین حرص و آز. میگوید فقط حرص و آز در یک مورد خوب است, آنهم حرص و از در شناسائی حقیقت و در شناسائی مبدأ آفرینش. حالا شما خوانندگان عزیز خوب میدانید وقتیکه میگوئیم حقیقت منظور آن مبدأ آفرینش است. اشاره میکند و خطاب میکند بآن مبدأ آفرینش و میگوید     

       حرص اندر عشق تو سخراست و داغ         حرص اندر غیر تو ننگ و تباه

حالا درست برعکس شد تا حالا از حرص بد میگفت و حالا از حرص و آز خوب میگوید بیشتر باینکه کسی حرص داشته باشد نسبت به دریافتن حقیقت. هرچه این حقیقت پیش میرود و جلو میرود سیر نشود و باز هم خواسته باشد که بیشتر در باره این حقیقت بداند. میگوید که این حرص کار را بنظرت آرایش میدهد. قشنگ نشون میدهد ولی وقتیکه این عشق از بدنت میرود در آن لحظه آن زشتی را درک میکند. این حرص رفتنی و بر گشتنیست در ما. تا هست زشت را برای تو خوب نشان میدهد ولی وقتیکه برای چند لحظه میرود آنوقت می بینید چیزهائی که خوب نشان میداده و اصلش را می بینی که زشت بوده.

حرص کارت را بیارائی نمود        حرص چون شد ماند کارت کور وکبود

حرص وقتیکه میرود آنوقت حقیقت آن کارهائی که کردی آشکار میشود. کلمه شد بمعنی رفتن است. کور و کبود را با هم بکار میبرد یعنی زشت و سیاه. برای اینکه نشان بدهد که حرص آن حقیقت را آنچه که هست بتو نشان نمیدهد و برعکس نشان میدهد, سراب را مثال میزند:         

حرص تابد بیهده سوی سراب         عقل گوید نیستی کان نیست آب

سرآب آن چیزی هست که افرادی که در بیابان گرفتار میشوند و راه بجائی نمیبرند و تشنه شان میشود از دور صحنه های آب می بینند. آن آب نیست و سراب است. بدنبال آن میدوند و هیچوقت به آب نمیرسند و بالخره از پای در میایند.

          حرص تو چون آتش است اندر جهان         باز کرده هر زبانش صد زبان

آتش تخریب و سوزندگی دارد و ذبانه هم دارد و هر زبانه اش صد زبانه دیگری دارد و بااین صد زبانه که دارد بتو میگید که برو بسوی زشتیها. راجع باین حرص و آز که مقدمه کوچکی را که مرور کردیم در مثنوی تمام شدنی نیست و گفتار بسیار است. بااخره مولانا باینجا میرسد که این از جهل و نادانیشت و از تاریکی و ظلمت و جهل و نادانیست که این بدی ها را خوب میبیند. مثل همیشه مثال میزند. مثالهای ملموس.

                  روسـتـائی گاو در آخُـر بـبـست        شیر گاوش خورد و بر جایش نشست

                  روستائی شد در آخر سوی گاو        گـاو را مـیـجست شب کـنجکـاو

توی تاریکی شبانه به طویله رفت و خیلی کنجکاوانه میخواست که گاوش را پیدا کند. گاو نبود و گاو خورده شده بود و بجایش شیر در آنجا نشسته بود.

               دست می مالید بر اعضای شیر         پشـت و پـهـلو گـاه بالا گـاه زیـر

              گفت شیر ار روشنی افزون شدی        زهره اش ببریدی و دل خون شدی

این تاریکیست که باعث میشود که حقیقت را نبینی. روشنی که اینجا مولانا میگوید روشنی استبل است اما در واقع روشنی ذهن و روشنی اندیشه هم است. اگر این اندیشه روشن شود آنوقت زشتی و ناپسندی پدید میاید.

                  این چنین گستاخ زان میخاردم        گو در این ظلمت گاو میپنداردم

گستاخ یعنی بی اعتنا و جسورانه. برای آن دارد اینچنین گساخانه من را میخاراند بخیال اینکه من گاو هستم. بسیاری از پندارهائی که ما در زندگی داریم، پندارها و تصوراتیکه آزمندان و حریصان از زندگی دارند این ها  شیر را گاو انگاشتن و تصور کردن است یعنی حقیقت را نشناختن است. اینست که مولانا توصیه میکند که این حرص و آز را مهار کنید. و کنترلش را بدست بگیرید و این پاسخ آن سؤال است که آیا حضرت آدم هم که حرصش باعث شد که دانه گندم بخورد و رانده بشود از بهشت چیزی بما ارث رسیده یا نه مولانا گفت بله و در اینجا هم میگوید باید مهارش بکنید. حرص تنها این حرص خوردن نیست  وحرص شهرت و مقام هم است، حرص ثروت و حرص خوش آمدنت از تعریف دیگران است,حرص جنبه ها و شعبه های مختلف دارد. حالا به تفسیر ابیات می پردازیم:                

1407    دانـه کـمـتـر خور مکـن چـنـدین رَفـو        چون کـلو خواندی بخوان لا تُسرفوُا

رفو یعنی وصله زدن و لباس پاره شده را بهم دوختن. در مصراع دوم یک فعل امر هست یعنی بکنید و یک فعل نحی است یعنی نکنید. کلو یعنی بخورید. لا تُسرفوا یعنی اسراف نکنید. این یکی از گفته های خداوند است. میگوید از گفته های خداوند فقط کلو را شنیده ای، بخورید را شنیده ای و لا تُسرفوا را نشنیده ای, اسراف نکنید را نشنیدید. اگر که کلو را شنیدی, لا تُسرفو را هم بشنو. اصلا این زیاده خوردن و زیاده طلبیدن و بدست آوردن هر چیز و زیاده خواستن مقام اینها همه اش اسراف است. همه اینها بحد خود و متعادلش خوب است. از حد تعادل که خارج شد آنوقت اسراف است.

1408    تـآ خـوری دانـه نـیــفــتـی  تـو بـه دام        ایـن کـنـد عِــلم و قـنـاعــت والسلام

تو تشبیه شده ای به مرغی که دانه میخورد. این مرغی که بهوای دانه جلو میرود چه بسا در دام میافتد زیرا این دانه در دامیست که برایش گسترده شده. تو دانه را می بینی ولی دام را نمی بینی. دو چیز هست که تو را از بدام افتادن نجاتت میدهد. یکی علم است یعنی بدونی که این دانه بیهوده اینجا نیافتاده و قطعا هدفی هست در اینجا. یکی هم قناعت است یعنی که اگر ای مرغک سیر هستی و احساس گرسنگی نمیکنی نرو بسوی این دانه. قناعت داشته باش. این کلمه والسلام که میگوید یعنی من همه چیز را برایت گفتم. بآنچه که در زندگی با تلاش با کوشش از طریق سلامت ودرست بدست آوردی قانع باش و لذات و شهوات نفسانی و حیوانی را بیش از حد ضرورت از خودت دور کن و بکار نبند. شهوت برای خوردن نبود که انسانها میمردند, پس باید خورد مثل کلمه ضرورت پیدا میشود ولی خارج از حد ضرورت از خوردنت دوری کن. در جامعه هرکسی باید یک مقامی داشته باشد. یا مقام رهبری که دیگران را هدایت کند، روشن کند و یا حکومت کند و یا یک جائی را اداره کند. ولی اینهم حدی دارد و سوء استفاده ازاین مقام را نباید کرد. با سوء استفاده از این مقام در عرفان این را اسراف از این نعمت میدانند یعنی نابجا بکار بردن این نعمت است در راه غلت بکار بردن است.

1409    نـعـمـت از دنـیا خورد عـاقِل, نـه غـم        جـاهلان  مــحــروم مــانده در نــدَم

کسیکه عاقل باشد، عاقلی که حقیقت جو باشد نه عاقلی که عقل پول اندوزی دارد و نه عاقلیکه عقل زیاده طلبی دارد. هروقت مولانا صحبت از عقل میکند منظورش عقل حقیقت جوست نه عقل دنیا جو. میگوید : نعمت از دنیا خورد عاقل نه غم. کسیکه عاقل است در این دنیا غم نمیخورد و نعمت این دنیا را استفاده میکند. در مصراع دوم کلمه نَدَم از ندامت است  اینجا جاهل را با عاقل در برابر هم آورده، عاقل زیاده طلبی ندارد و قناعت دارد. بنا بر این هیچوقت گرفتار نمیشود و پشیمان هم نمیشود. اما آن نادان و جاهل در این دنیا بجای اینکه نعمت را بطریق سالم بخورد, پشیمانی را میخورد. هر کاری را که میکند بدنبالش پشیمانیست.برای اینکه این کارهای زشت یک پس آمدی دارد, یک سیستمی دارد که آنهم پشیمانیست

1410    چـون در افـتـددر گـلـوشـان حَـبـلِ دام        دانه خوردن گـشـت بـر جمله حرام

گلوشان، حلقشان. آنهائیکه حرص دارند بلاخره آن تناب و یا حبل یا ریسمان بگردنشان میافتد. آن تناب و ریسمان آن دام است که بگردنشان میافتد و آنوقت بر همه این حریصان نعمت خوردن حرام خواهد بود.

1411    مــرغ  انــدر دام  دانـه  کِــی  خــورد        دانه چون زهـراست دردام, ار چرد

ار چرد یعنی اگر که خواسته باشد که دانه را بخورد. یک مرغ دانا و زیرک کاری نمیکند که بدام بیافتد و اگر هم بدام افتاد، آنجا دیگه نمیتواند که دانه ای بخورد. آن دانه برایش زهر است. او اول سعی بر این دارد که از دام نجات پیدا بکند و نه اینکه اول دانه ها را بخورد و بعد بخواهد نجات پیدا بکند

1412    مـرغِ غـافـل مــی خــورد  دانـه ز دام        هــمـچـو انـدر دامِ دنـیـا ایـن عــوام

این عوام یعنی آن مردم سطحی نگر. آن مرغی که در دام خواسته باشد دانه بخورد، او مرغ غافل و بی خبر است. بعد میگوید آن مردم غافلی هم که در این دنیا هستند آن مرغان غافلی هستند که در دام افتاده اند و در این دام میخواهند اول دانه ها بخورند.

1413    بـاز مــرغــانِ  خـــبــیــرِ هــوشـمــنـد        کـرده انـد از دانه خود را خُشک بند

آن مرغ غافل بود و حالا این مرغ خبیر است. خبیر یعنی با خبرهوشیار. آن مرغ نادان بود و این مرغ هوشمند و داناست. کرده آن از دانه خود را خشک بند. خشک بند یک اصطلاحیست یعنی جلوی خود را گرفتن. بر خود سخت گرفتن و خود را باز داشتن از چیزی. دانه را میبیند ولی جلو خود را میگیرد و بقول مولانا خودش را خشک بند میکند. برای اینکه او خبیر و هوشمند است. نبادا این دانه را در اینجا برای گرفتار کردن من گذارده باشد. بی خبر جلو نمیرود. ولی این مردم عوامیکه با این مرغ مقایسه شده اند، اینها بدون اینکه فکر بکنند, یک منافعی را در یک کاری می ببینند و یا در یک شخصی میبینند و میروند جلو. آیا تو شایستگیش را داری؟ کاردانیش را داری؟ لیاقتش را داری؟ بدون فکر کردن میرود جلو. آیا این شخصی که میخواهی با او شریک بشوی همدیگر را میشناسی؟ و یا فقط یک سلام و علیکی با هم داشتید؟ بدون اینکه فکر این چیزها را بکند میرود بجلو و صاف میافتد بدام این صیاد.

1414    کـاندرونِ  دام , دانــه  زَهــر بــا سـت        کور آن مرغی که درفَخ دانه خواست

این پسوند با بمعنی سوپ و آش هست، مثلا میگوئید شوربا یعنی یک سوپ شور. میگوید اندرون دام دانه بنظرت میرسد ولی این یک آش زهرباست و این سوپ سم است. در مصراع دوم, کور یعنی کوردل. فخ یعنی دام. آن مرغ کوردل افتاده در دام و حالا هم دانه میخواهد. این مرغ نه تنها چشمش کور است بلکه دلش هم کور است.

1415    صـاحـب دام ابـلـهــان را سَـر بُــریـــد        وان ظریـفـان را بـه مـجلِس هـا کشید

1416    کـه از آنـهـا گوشـت مِــی آیــد بـه کـار        وز ظریفان بانگ و نالۀ زِیر و زار

دو مرغ را در نظر بگیرید؛ یکی مستقیما بطرف دام میرود می افتد در دام و صیاد میرسد و

سرش را می برد. چرا سرش را می برّد؟ برای اینکه این مرغ بدردی نمیخورد و فقط گوشتش بدرد میخورد. چونکه گوشتس بکار میرود سرش را می برد. اما مرغان دیگری هستند خیلی ظریف، ریز نقش، خوش آواز مثل بلبل و مثل قناری و امثال اینها. اینها را هیچوقت سر نمی برّند. اگر هم بدام بیافتند اینها را می برند به بهترین مجالس برای اینکه از آواز و نوای و نغمه زیر و بم شان و خوش آیندشان استفاده کند. سعی کنید که اگر نا دانسته بطرف دام میروید آن مرغک خوش نوای ریز نقش باشید نه آن مرغیکه فقط گوشتش بکار میرود.

1423    ای بـســـا زرّاقِ گـــولِ  بـی  وقـــوف        از ره مــردان نـدیـده غــیـر صــوف

زرّاق از رزق است و زرق یعنی دوروئی, حیله گری، بسیار دروغگو و بسیار حیله گر را میگویند زراق. گول یعنی ابله. بی وقوف یعنی نا آگاه. مردان در مصراع دوم مردان حقیقت جو هستند.انسان کامل هستند. مثلا از صوفیان واقعی و عرفا. اینها لباسهایشان پشمینه بود شعار این عارفان و انسانهای کامل پشمینه پوشی بود. میگوید چه بسیارند در دنیا حیله گران و دورو ابله اند و نا آگاهند و از این مردان کامل فقط پشمینه پوشی را یاد گرفته اند و هیچ چیز دیگر را یاد نگرفته اند. مردان ره اینجا راه حقیقت است. مردانیکه بسوی راه حقیقت میروند،( مرد و زن هم ندارد و در ادبیات عرفان جنسیت مطرح نیست)اگر کسی را ببینی که خرقه پوشیده و این خرقه اش هم از پشم هست و تو هم پشم بپوشی تو در راه حقیقت نمی آئی, مگر کسانیکه بگفته مولانا زراق هستند و بسیار هم حیله گرند و این خرقه پشمی را میپوشند که دیگران را گول بزنند. پس بسیار باید که مواظب بود که آیا هر خرقه پوشی در راه حقیقت است؟ یا ممکن است که این خرقه پوش فقط دارد نقشی را بازی میکند.                                      

                 رای بسا ابلیس آدم رو که هست        پس بهر دستی نباید داد دست

1424    ای بـسـا شـوخـان ز انـدک احـتــراف        از شـهـان نـامـوخته جـز گـفت و لاف

شوخان یعنی گستاخان و بی حیاهان. احتراف از حرفه است و یعنی از اندک حرفه ای. از شهان یعنی از آن شهانِ بالاتر. این نه شاهیست که روی تخت سلطنت نشسته. مولانا شاه را بآن کسی میگوید که در مقام عالی انسانیت است. از شهان ناموخته یعنی فقط یک کمی از آنها چیزی آموخته. اندک احترافی از آنها آموخته. حالا هیچ چیزی ندارد و وقط گفت و لاف دارد. گفت یعنی لفاذی و پشت سر هم حرف زدن و لاف زدن یعنی خودستائی. از آن انسانهای بالا قدر عالی مقام یک مقدار کمی یاد گرفته. حالا شروع میکند به لفازی و خودستائی کردن، جمله پردازی و فقط دنبال گول زدن است.

1425    هریکی در کف عـصا که موسـی ام        مــی دمَــد بــر ابـلـهـان کـه عـسـی ام

حضرت موسی عصائی داشت در افسانه های مذهبی و فرعون جادو گران را داشت که جادو گری میکردند و یک چوب کوچکی را میانداختند و آن بمار تبدیل می شد. و موسی در برابر فرعون عصایش را انداخت اژدها شد و تمام این مار ها را بلعید. و اما عیسی دم عیسائی داشت. می دمید بمرده و مرده زنده میشد. البته ما در اینجا کار نداریم که اینگونه بود یا نبود. این آدمهائی که میخواهند دیگران را گول بزنند عصا در دست میگیرند و میگویند منهم موسی هستم. یا خودشان را مثل عیسی نشان میدهند و میگویند منهم میتوانم معجزه بکنم. این افراد چقدر مردمان ساده لوح را با اینحرفها گول زده اند و چه دکانهائی باز کرده اند.

1426    آه از آن روزی کـه صـدقِ صــادقـان        بـاز خـواهـد از تـو سـنـگِ امـتـحـان

سنگ امتحان سنگ مهک است این سنگ مهک برای اینست که این انگشتریکه بشما فروخته اند و طلاست شما سنگ مهک بهش بزنید تا بفهمید که عیارش چقدر است.حالا در زندگی هم آدمهائی هشتند که مثل سنگ مهک هستند یعنی وقتیکه بشما میرسند آنها آدمهای صادق و راستگوئی هستند و بشما میگویند که شما گول خوردید یا گول نخوردید.آه از آن روزیکه بشما بگویند که گول خوردید. این انسانهای مهک بزن بشما مهک میزنند و عیار شما را معین میکنند.

1427    آخـــر از اســتــاد بـاقــی را بــپــرس        یـا حـریـصـان جمله کورانـد و خُـرس

کلمه خُرس یعنی گیج و لال. آخر از این استادهائی که یک کمی یاد گرفتی و عصا در دست گرفتی و موسی و عیسی شدی, یک چیزهای دیگر و یا باقی چیزها را هم بپرس. برای اینکه این حریصان برای گول زدن مردم هستند و این هم حرص است. زیرا هرچه مرید پیدا بکند بیشتر مرید میخواهد و سیری ندارد. یک عده ای هستند که حرص مرید جمع کنی دارند. وقتیکه مریدانش زیاد شود همه میگویند عجب مراد خوبیست. میگوید اینها کورانند و لال و گیجان.

1428    جـمـله جـُسـتی بـاز مـاندی از هـمــه        صــیــد گـرگـان انــد ایــن  ابـله رَمــه

میگوید هم چیزها را دنبالش رفتی و خواستی و طلب کردی, درست است که تو چیزهائی طلب کردی ولی واقعا از خیلی چیزها باز ماندی. رمه یعنی گله. آدمهائیکه حرص میورزند و این را میخواهند و آن را میخواهند و دنبال همه چیز میروند و در حقیقت از همه چیز هم باز میمانند، اینها گله های گوسفندانی هستند که صید گرگانند و گرگان میایند و صیدشان میکنند. گرگان کجا بودند. همان عصا بدستان، همان خرقه پوشان دروغین و همان مرده زنده کنان دروغین، اینها گرگانند. در این زندگی که من و شما هم جزو آنها هستیم باید دقت کنیم که این گرگان را بشناسیم و گیر آنها نیافتیم و آنها ما را صید نکنند.

1429    صـورتی بشـنـیـده گـشـتی  تــرجـمان        بی خبر از گفت خود چون طوطیان

صورتی یعنی ظاهر.ترجمان یعنی بر زبان آورنده و بیان کننده. یکی دوتا ورق از چند تا کتاب را ورق زده و همه اینها را حفظ کرده و هیچ کدامش را هم نفهمیده که اینها چیه. فقط حفظ کرده. حالا میآید و برای من و شما مینشیند و لفاظی میکند از آن چیزهائی که خوانده و حفظ کرده. میاید پشت سر هم میگوید. خودش هم نمیفهمد که دارد چی میگوید.برای اینکه آن چیزهائی که خوانده نفهمیده و نمیخواسته بفهمد که چیست و آنها را فقط برای گول زدن و مرید جمع کردن رفته خوانده حالا مثل طوطیه. طوطی که حرف میزند ممکن هم است که خیلی هم خوب حرف بزند ولی خودش نمیفهمد که چی دارد میگوید. سعی کنیم که آن طوطی نباشیم. کتابی هست در مورد حیوانات که در یک جای آن هارون الرشید خلیفه مقتدر و بزرگ عباسی یک طوطئی داشت که سوره یاسینی که در قران هست از اول تا آخر از حفظ کرده بود و میخواند. همه میامدند بتماشا و مجلس هارون را گرم میکرد. آیا این طوطی یک کلمه از این چیزهائی که میخواند میفهمید که چه میگوید؟ نه. ولی مجلس را گرم میکرد. از این ها نباشید.

1430    طــوطــیــی در آیــنــه مــی بـیـنـد او        عـکـسِ خود را پـیـشِ او آورده رَو

در اینجا آموختن کلام و سخن گفتن طوطی را شرح میدهد. چون حافظ هم چندی پیش اشاره کرده بو. یک آینه میگذارند جلو طوطی و خودشان پشت آینه قایم میشوند. خیلی آهسته شمرده شمرده یواش یواش یک کلمه را میگویند و هی تکرار میکنند. این طوطی جلو آینه که عکس خودش را در آینه می بیند خیال میکند این طوطی که در آینه هست دارد این کلمات را میگوید. نمی فهمد که طوطی دیگری در آینه نیست و این عکس خودش هست. و نمیداند آن مردی که پشت آینه نشسته دارد این کار را میکند. چون قدرت تقلیدش هم زیاد است طوطی هم شروع میکند این کلمات را تکرار کردن. باین وسیله هست که طوطیان را تربیت میکردند و بقیمت گزاف میفروختند.

1431    در پـس  آیـنـه  آن  اُســتــا  نــهـــان        حـرف مـیـگویـد ادیـبِ خـوش زبان

1432    طـوطیک پـنـداشـته کین گفـتِ پسـت        گـفتـن طوطـی است کاندر آینه است

طوطیک یعنی این طوطی بیچاره فکر میکند که این صدای خیلی یواش و ملایم که میشنود از طوطی داخل آینه است. اینجا این طوطیک دارد گول میخورد.

1433    پـس ز جـنـس خـویش آموزد سـخـن        بـی خـبـر از مــکـرِ آن گــرگِ کُهن

مولانا یک بحث مفصلی دارد در باره سنخیّت که انسانها از جنس خودشان یعنی ازهم سنخ خودشان چیز یاد میگیرند. برای همین است که پیغمبران از بین انسانها بر گزیده میشوند.برای اینکه اگر یک چیزهای عجیب و غریب بودند و از کرات آسمانی آمده بودند هیچ کس حرف آنها را قبول نمی کرد. این طبیعت انسان است که از جنس خودش و از سنخ خودش حرف یاد بگیرد. طوطی هم از سنخ خودش یاد میگیرد و نمیداند که پشت این آینه این مرد کهنه کارِ خیلی حیله گر برای هدفی نشسته. روی کلمه گرگ کهن دقت کنید. کهن یعنی کهنه کار. یعنی آن کسیکه پشت آینه هست خوب کارش را بلد است. چرا گرگ است؟ هرکسی که در کار خودش خیلی ماهر بود میگفتند فلان کس گرگ این کار است. یعنی گرگ گول زدن است.

1434    از  پــسِ  آیـیـنـه  مــی  آمـــوزدش        ورنـه نـاموزد جـز از جـنـسِ خـودش

از پس آینه باو آموزش میدهد وگرنه این طوطی نمی آموزد مگر از جنس خودش. برای اینست که جلو این طوطی یک آینه میگذارد که خیال کند این صدای کلمات از جنس خودش هست.

1435    گـفـت را آمـوخـت زان مــردِ هـنـر        لـیـک از مـعـنـی و سِّرش بـی خـبـر

طوطی حرف زدن را از آن مرد هنر مند که پشت آینه بود می شنید. این طوطیک از آن هنر مند آموخت ولیکن از معنی و سرّش اطلاعی نداشت. این مرید جمع کنها و اینها از کتابها و با پای سخنان دیگران نشستن جسته گریخته، بدون اینکه معنیش را بفهمد چند تا جمله و یا کلمه بر میدارد و میرود برای گول زدن و از آن میآموزد.

1436    از بشـر بگرفـت مـنطق یک به یک        از بـشر جـز ایـن چـه دانـد طو طیک

منطق یعنی نطق و نطق یعنی بیان. آن چیزیکه در فلسفه هست بصورت فلسفه و منطق از اینجا گرفته شده ولیکن معنای این منطق که در اینجا آمده آن معنی منطق در فلسفه را ندارد و منظورش فقط حرف زدن و نطق است. این آدم باصطلاح هنر مند کلمه بکلمه باین طوطی میآموزد. این طوطی بیچاره از آن بشری که پشت آینه نشسته چه خبری دارد؟

1437    هـمـچـنــان  در آیـنـه  جـسـمِ  ولــی         خـویـش  را بـیـنـد  مــریـدِ  مُـمـتَلی

ولی یعنی آن انسان کامل و انسان عالیقدر بحقیقت رسیده. مُمتلی یعنی انباشته. انباشته از چی؟ انباشته از ادعا. انباشته از خودستائی و ادعای توخالی. طوطیک در جلو خود آیینه را میدید ولی  این آدم پر ادعای تو خالی جلویش انسان کامل است. انسان کامل مثل آیینه ای هست که در جلو آن آدم تو خالی گذاشته شده. چه جور طوطیک عکس خودش را در آن میدید؟ این هم وقتی یک انسان کامل دارد حرف میزند و پای سخنش نشسته این مثل آیینه در نظرش میآید و همه حرفهای او را می پذیرد و دارد یاد میگیرد و یاد میگیرد و دارد حفظ میکند و میرود. بدون اینکه معنی آنها را بفهمد. جسم بدن این انسان کامل بنظر این آدم توخالی مثل  آیینه میاید. و دیگر توجه نمیکند که او چه میگوید و به اندیشه اش نگاه نمیکند بمغزش نگاه نمیکند و بمفهوم حرفش توجه نمیکند. اینها هم دراجتماعات بشری و در همین جامعه ما که در حال حاظر درش زندگی میکنیم خیلی فراوانند.

1438    از پــس  آیـــنـــه  عــقــلِ  کُــل  را         کـی بـبـیـنـد وقـتِ گـفـت و مـا جَــرا

باید ببینیم که عقل کل چه عقلیست. در عرفان معتقدند که اولین چیزیکه خداوند آفرید عقل است. این هم عقل حقیقت جوست. برای اینکه ارزش عقل از همه آفریده هایش بیشتر است. اگر این آفریده هائیکه من و شما باشیم عقل نداشته باشیم، بهتر است که نباشیم. اول عقل را آفرید و این را اسمش میگذارند عقل کل. در مصراع دوم میگوید کی ببیند. فاعل این کی ببیند آن مرد خام است. این مرد دغل کار نرفته در مجلسیکه انسانهای کامل صحبت میکنند  که یک چیزی بفهمد. او رفته که یک چیزی بدزدد و برود جای دیگر و دیگران را گول بزند. این انسان کامل دارد در سطح خیلی بالا حرف میزند و این مرد خام کی میتواند حرفهای او را درک بکند در این نشست پای صحبت او.

1439    او گُـمـان داردکـه مـی گـویـد بــشر         وآن دگرسـرّ اسـت و او زان بی خبر

می گوید بشر یعنی سخن میگوید یک انسان. وان دگر یعنی آن آدم دیگه، اشاره بآنکه عقل کل دارد، سرّی در حرفهایش دارد و رازی در گفتارش هست. آن آدم ادعا کن فقط صدای او را میشنود و راز حرفش را نمیتواند درک بکند. او کتاب را که باز میکند کلمات را می بیند و سرّ و رازیکه در پشت این کلمات است نمیتواند ببیند و یا درک بکند. اسلا نمیخواهد که ببیند.

1440    حــرف آمـوزد ولــی سـرِّ قــدیــم          او نـدانـد طـوطـی اسـت او نَـی نــدیـم

او مثل طوطی حرف را یاد میگیرد ولی اسرار اذلی را یاد نمیگیرد. کلمه قدیم گفته شد که در برابر حادث است. وقتیکه هیچ چیز و هیچ کس نبود مبدأ آفرینش بود. آن مبدأ آفرینش را میگویند قدیم. او راز و سری داشت. او آن راز و سر را در عقلی که آفرید نهفته کرد. حقیقت جویان این عقل کل را پذیرفتند و درکش کردند. ولی کسیکه ادعائی میکند و هیج مایه ای ندارد، آن بی مایه پر ادعا پی این چیزها نیست. او یک طوطی هست و ندیم و هم نشین انسان کامل نیست. اگر که بیاید هزارپا یا دو هزار پا بیایند و پای حرف انسان کامل بنیشینند هیچ کدام هم نشین انسان کامل نیستند. ولی اگر یکی بیاید فقط برای خاطر چیز یاد گرفتن بخاطر یاد گرفتن و بخاطر حقیقت را درک کردن پای او بنشیند در بین آن هزار و یا دو هزار نفرکه نشسته اند فقط اوست که دارد درک میکند. بقیه دیگر همه طوطیک هستند ولی این یکی دارد درک میکند برای اینکه هدف او درک کردن سرّ مبدأ آفرینش است. اصلا چرا آفرید؟. آفرینش یعنی چی؟. هدف آفرینش یرای چیست؟. ما که آفریده شده ایم بکجا داریم میرویم. وقتیکه ما آفریده شدیم تمام نشد. ما قافله ایم در مسیر بسوی تکامل. هی کامل تر و کاملتر میشویم و بعد از مرگمان. داریم هی کامل و کاملتر میشویم روحمان. هدف چیست؟. هدف اینستکه برسیم بآن کمال حقیقت و بکمال حقیقت کامل بشویم و به حق بپیوندیم و آنوقت میشویم انسان کامل. انسان کامل یعنی بکمال خداوند پیوسته. شما میخواهید خدا بگوئید، گاد بگوئید، هرچه میخواهید بگوئید. در عرفان میگوئیم حقیقت. وقتیکه به حقیقت پیوستید یعنی به عقل کل و مبدأ پیوسته اید.

1441    هـم صـفـیـر مـرغ آمـوزنــد خـلـق          کـیـن سخـن کـار دهـان افـتـاد و حـلق

صفیر در گذشته داشتیم و گفتیم ، حافظ هم خیلی بکار می برد, صیادان میایند و می نشینند و صدای پرندگان را تقلید میکنند. آن پرنده بیچاره خیال میکند که جفتش دارد او را صدا میکند. هی نزدیک میشود و نزدیک میشود باین صیادی که دارد صدای پرنده را تقلید میکند دفعتا آنوقت میافتد در دام این صیاد. این میشود صفیر. این مردم بی خبر نا آگاه عوام مثل آن مرغی میمانند که دارند این سوت این صیاد را میشنوند. فقط صفیر را دارند می شنوند. صفیر زدن کار آسانیست. او این کار را با دهان و حلق دارد میکند. حالا این آدمیکه هدف نا درست دارد، در جنگل این دنیا میاید برای شکارِ مردمان و او هم صفیر میدهد. همان صفیری میدهد که صیاده میخواست مرغک را شکار کند حالا این صفیری میدهد که آدمها را بدام بیاندازد. این دیگر تحصیلات عالیه نمیخواهد، او اینکار را بازبان و دهان و حلقش انجام میدهد.

1442    لـیـک از مـعـنـی  مـرغان بی خبر         جـز سـلـیـمانِ  قِــرانـی خـوش نـظــر

مرغان وقتیکه دارند صدا میکنند و یا حرف میزنند، من و شما که نمیفهمیم چی دارند بهمدیگر میگویند. اینها هم دارند با هم ارتباط میگیرند و دارند چیزهائی را بین خودشان رد و بدل میکنند و ما نمیفهمیم فقط در افسانه های مذهبی آمده که فقط حضرت سلیمان میفهمید. میگوید سلیمانِ قرانی. قرانی یعنی در سطح بسیار بالا. مثل صاحبقران. وقتیکه دوتا ستاره سعد نزدیک بهم بشوند و یا قرینه هم بشوند میگویند هرکس در این موقع متولد بشود، این طفل صاحبقران است (البته این افسانه است). خوش نظر یعنی با دید باطن.

1443    حــرف درویشان بسـی آمــوخـتـنـد         مِـنـبـر و محـفِـلِ بــدان  افــروخـتـنــد

1444    یـا بـجـز آن حـرفـشان روزی نـبـود         یـا در آخِـر رحـمـت آمــد ره نــمـــود

راجع به این آدمهای مرید جمع کن دارد حرف میزند. میگوید این درویشان از آن انسانهای عالی قدر بالامقام نه آن درویشیکه کشکول دستش میگیرد و در کوچه ها میگردد، درویش یعنی آدم وارسته که پشت پا بهمه قیدهای این دنیا زده از این درویشان حرفهائی آموختند و حفظ کردند و از منبر ها بالا رفتند و در مجلس ها و محفلها چقدر منبر آرائی کردند، محفل آرائی کردند با این حرفهای خودشان که حفظ کرده بودند و نمیدانستند که معنی آنها چیست. میگوید یا فهم و درکی از کلماتی که میگفتند نداشتند یا ممکن است که خداوند در زندگی اینها یک لطفی به اینها بکند و رحمت به اینها برساند که اینها هم حرفهائی که دارند میزنند کم کم بفهمند که دارند چی میگویند و خداوند رحمتی بایشان نشان داد که از گول زدن دست بردارند. راه حقیقت بروند و حقیقت را یاد بگیرند و وقتی که یاد گرفتند بدیگران بیاموزند.

Loading