تفسیر :
داسطان طویل دژ هوش ربا یا قلعه ذات الصور را که شروع کرده بودیم، در این جا هفتمین قسمت آن را بر رسی میکنیم. در نظر خوانندگان محترم هست که در شش قسمت گذشته گفته بودیم که این داستان کاملاً سمبولیک است و پادشاه بمنظله عقل کل, و آن سه شاهزاده روندگان راه حقیقت, قلعه ذات الصور کنایه از این دنیا ست اگر کسی اسیر زرق و برقهایش بشود. کشور چین در اینجا بمنظله عالم معنی و حقیقت است و دختر شاه چین بمنظله اسرار این حقیقت است و به این زودی باو نمیشود که دسترسی پیدا کرد یعنی تا شایستگی و لیاقت نداشته باشید, دسترسی باو ممکن نیست و حالا دنبالش رامیگیریم:
4119 کار و باری کِت رسد بعدِ شکست اندر آن اقبال و مِنهاج و ره است
کار و بار در اینجا یعنی احوال روحانی, کِت یعنی که تو را, بعدِ شکست یعنی بعد از خودشکنی. اندر آن یعنی اندر آن خود شکنی, اقبال در اینجا یعنی اقبال معنوی, منهاج یعنی راه و یا راهی بسوی حقیقت, منهاج و ره است یعنی راه بسوی کمال است. سخنان پند آمیز دو برادر کوچکتر به برادر بزرگتر که گفتند که تو باید خود شکنی بکنی و راهنما پیدا بکنی و بروی بسوی کمال برسی, اینجا مولانا دارد توضیح میدهد تا اینکه خودشکنی نشود کار انجام نمیشود. حالا اگر خود شکنی باشد، این راهنما راه درست در مسیرت میگذارد و از طرف دیگر اقبال یعنی بخت آن را پیدا میکنی که به مقصد معنوی خودت برسی و راه رسیدن به کمال هم پیدا میکنی.
4120 کار و باری کـه نـدارد پا و سر ترک کن، هی! پیرخر، ای پیر خر
حالا این کار و باریکه در این بیت آمده با کار و بار بیت قبلی فرق میکند. این کار و بار یعنی کردار و رفتار, در مصراع اول میگوید کار و باری که پا و سر ندارد یعنی پوچ است و بیهوده و فساد آفرین است. میگوید این نوع کار و بار را ترک کن. هَی یعنی هوشیار باش, پیر خَر اینجا بمعنی خریدن است و فعل امر است یعنی یک پیر بخر و یک راهنماد جستجو کن, ای کسیکه در نادانی و خریت پیر شدی.
4121 غیرِ پیر ،استاد و سر لشکر مباد پـیـر گردون نَی ولی پـیـرِ رشاد
میگوید بجز این پیر راهنما، هیچ استاد و سر لشگری و پیشوائی مباد. یعنی خدا کند که نباشد. مباد یک نوع دعا هست. میگوید غیر از این پیر راهنما خدا کند که پیر دیگری نباشد. پیر گردون نَی. پیر گردون پیری هست که در اثر گذشت زمان پیر و سالخورده شده. میگوید منظور پیر سالخورده نه ولی پیر رشاد, رشاد یعنی پیر ارشاد کننده و یا پیری که هدایت بکند. یعنی پیریکه خودش به حقیقت رسیده و میتواند دیگران را هدایت کند. در دفتر اول میگوید کو زحق پیر است. کو یعنی که او. از حقیقت پیر است
4122 در زمان، چون پیر را شد زیر دست روشنائی دیــد آن ظلمت پـَرَست
در زمان یعنی فوراً و بلا فاصله. چون پیر شد زیر دست، منظور پیر ارشاد کننده است. یعنی مطیع او شد. بمحض اینکه آن پیر را پیدا کرد و زیر دستش شد، روشنائی و نور هدایت بطرف کمال دید آن ظلمت پرست, کسیکه مثل خفّاش در غار تاریک بظلمت عادت کرده و از نور گریزان است و یا کسانیکه در ظلمت نادانی عمری را بسر بردند و باین نادانی خودشان عادت کرده اند, مولانا میگوید اینها ظلمت پرست هستند.
4123 شرط، تسلیم است نه کارِ دراز سود نَبوَد در ظلالـت تـُــرک تاز
شرط در اینجا منظور شرط رسیدن به حقیقت. تسلیم هست یعنی زیر دستی راهنما بودن و خود را باو تسلیم کردن. نه کار دراز یعنی نه کارهای کوچکی که دراز مدت باشد. سود نبوَد یعنی فایده ای ندارد. در ظلالت تُرک تاز یعنی خیلی سریع اسب تاختن. چون سابق براین ترکانی بودند که هجوم میآوردند برای غارت کردن و اینها خیلی تند با اسبهایشان حمله میکردند. ظلالت هم یعنی گمراهی. در گمراهی تُرک تازی کردن اصلا سود که ندارد هیچی برعکس هم هست. شما یک راه خطا را انتخاب کرده اید، حالا هرچه که تند تر بروید را, ازبین ببریم یعنی گمراحی را از بین ببریم. چگونه از گمراحی بیرون برویم از طریق
راهنما. کدام راهنما؟ همین مولانائی که مدتهاست مشغول دادن پند و اندرزهای صادقانه اش بمن و شماست. چه راهنمائی بهتر و مناسب ترازاو که زنده است و دارد با شما حرف میزند.
4124 مـن نـجـویـم زین سپس راهِ اثـیـر پیر جویم، پیر جویم، پـیـر پـیـر
در اینجا مولانا حرفهای متعال خودش را بما زده و حالا دارد راجع بخودش دارد حرف میزند. میگوید من از این پس جستجو نمیکنم راه اثیر. پیشینیان معتقد بودند که این لایه های زمین از پائین به بالا لایه لایه است. اول لایه خاک است, بعد هم لایه آب است, منتها اینها میگفتند کره خاک و کره آب. بعد روی کره آب کره هواست و روی کره هوا کره آسف است و در رده بالا ترین کره آتش است که آن را کره اثیر هم میگویند. همان چیزیکه در لاتین بآن اتر میگویند, عربها بآن میگویند اثیر. مولانا میگوید من اگر بخواهم در آسمان هم پرواز کنم بدون راهنما پرواز نمیکنم. اگر که من بخواهم به تمام این لایه های هوا پرواز کنم و به اوج برسم یعنی به لایه اثیر برسم آن هم بدون راهنما نمیروم. من این کار را نمیکنم و پس شما هم نکنید. حالا چرا این کلمه اثیر را میگوید برای اینکه از نظر سمبولیک معتقد بودند که فرشتگان در آن فضای اعلا قرار گرفته اند و همانگونه که انسان از خاک گرفته شده، فرشتگان از آتش گرفته شده اند که همان لایه اثیر است و اگر من خواسته باشم بآسمان بروم و به فرشتگان هم برسم بدون راهنما نمیروم.
4125 پـیـر باشد نـــردبــــانِ آسـمــان تـیر، پرّان از که گردد؟ از کـمـان
همانگونه که به پشت بام رفتن نوَردوان میخواهد, به آسمان رفتن هم نوردبان میخواهد. حالا چه نردبانی شما را به اوج آسمان می برد و شما را به آن بلند آسمان حقیقت میرساند؟ نردبانش همان راهنماست. در مصراع دوم میگوید: تیر که خودش پرتاب نمیشود, پس چی جوری پرتاب میشود؟ تیر از کمان پرتاب میشود. حالا این راهنما کمانی هست که شمای تیر مانند را پرتاب میکند بسوی اوج آسمان حقیقت.
4126 نـه ز ابـراهـیـم؟ نمرود گـــــران کـرد با کـر کس سـفـر بــر آسـمان
نه زابراهیم یعنی آیا اینطور نبود که ازابراهیم؟ نمرود گران دل, گران دل یعنی پست و فرومایه. در یک افسانه مذهبی از خیلی قدیم زمان, ابراهیم پیامبر در زمان نمرود بود و نمرود پادشاه قدرتمند بابل بود و در آنجا نمرود اظهار خدائی کرد که من خدا هستم. وقتیکه ابراهیم در آنجا قیام کرد به نمرود گفت نه تو خدا نیستی و خدا کس دیگری و چیزدیگری هست و من خدای تو را بتو نشان میدهم. نمرود گفت این خدای تو کجاست بمن بگو, من میروم و خدای تو را می کشم. غیر از من دیگر خدائی نیست. ابراهیم گفت آیا تو میتوانی خدای مرا بکُشی؟ نمرود گفت بلی میتوانم. رفت و یک تختی آورد و چهار طرف این تخت چهار چوب بلند نصب کرد. بعد پای این چوبهای بلند را چهار عدد کرکس با بالهای قوی گذاشت. سر این چهار چوب چهار تیکه گوشت گذاشت. فاصله این گوشت و کرکسها گونه ای بود که این کرکسها نمیتوانستند به تیکه گوشت برسند. این کرکسها با هم شروع به پرو بال زدن کردند و تختش را بلند کردند بردند به آسمان. اینطور نبود که نمرود گران با کرکس سفر بر آسمان کرد؟
4127 از هـوا شـد سـوی بالا او بـسی لیک بــر گـردون نَـپـرّد کر کسی
هوا در اینجا یعنی هوا و هوس و خواهشهای نا روای دل او. این نمرود که روی تخت بود از هوا وهوسش بود و این کرکسها مقداری هم تخت او را بالا بردند. لیک در اوج آسمان نَپرّد کر کسی. کرکس نمیتواند باوج آسمان حقیقت پرواز کند و تو را به آن بالا برساند. این کرکس صفت هائی که کارهایشان فساد آفرین است. طعمه این کرکسها مردار است, مردار یعنی حیوان مرده. اینها حیوانهای مرده را میخورند, پلید و آلوده هستند. این کرکس صفتان مثل آن پرنده ای که مردار خوار است در این دنیا مردار خوارند. یعنی بدنبال چیزهای آلوده کننده اخلاقی و رفتاری هستند. آن چیزهائیکه بدنبالش هستند و عمری را تلف میکنند در راه بدست آوردن آنها مرداری بیش نیست. پس این کرکس صفتان نمیتوانند تو را به اوج حقیقت برسانند. این پیام مولاناست.
4128 گفتش ابراهـیـم : ای مـرد سَـفـر کر کست من باشم ، اینت خوب تر
وقتیکه کرکسها نتوانستند به گوشتها برسند و افتادند به پائین، ابراهیم گفت بهتر اینست که بجای کرکسها من را انتخاب بکنی. اگر من را بجای کرکسها انتخاب کنی این برای تو خیلی بهتر است و من میتوانم تو را بآسمان حقیقت برسانم.
4129 چون زمن سازی به بالا نردبان بی پریدن بَر رَوی بـــر آسمان
وقتیکه من را نردبان و وسیله قرار بدهی که به بالای آسمان بروی پریدن هم لازم نیست و بدون پر و بال به آسمان میرسی. بی پریدن یعنی بدون پر و بال زدن, بر روی بر آسمان یعنی به آسمان حقیقت خواهی رسید. من بال و پر تو میشوم و باعث پرواز تو میشوم و تو را باوج میرسانم. لحظه ای میرسانم.
4130 آنچنان که میرود تا غرب و شرق بی ز زاد و راحِله دل همچو برق
زاد وسائلیست که وقتی بسفر میروید با خودتان برای مصرف در راه طولانی می برید. راحله آن چیزیست که سوار آن میشوید تا بسفر بروید. حالا با هر وسیله ای میتوانید سوار بشوید آن وسیله را راحله میگویند. در مصراع دوم کلمه دل در اینجا یعنی اندیشه. همچو برق یعنی برق آسمان. همین جوریکه این برق آسمان جستن میکند و از شرق به غرب میرود، میگوید من اندیشه تو را به آسمان معنی میرسانم همانگونه که برق آسمان از شرق به غرب جستن میکند. من میتوانم بعنوان یک راهنما این کار را بکنم. درست است که ابراهیم دارد میگوید ولی مولاناست که بر زبانش میگذارد. پس در حقیقت این مولاناست که دارد این حرف را میزند.
4137 خیز ای نـمـرود! پَر جوی از کسان نردبانی نایدت زین کر کسان
میگوید: ای نمرود از جای خودت بلند شو و از بالای آن تختی که اینهمه تکبر بتو داده بیا پائین، تو پرو بال لازم داری, بیا از کسان پرو بال بگیر. از کسانی که در پیشگاه خداوند ارزشی و یا مقامی داشته باشد. در مصراع دوم میگوید نردبانی, در اینجا یعنی یک نردبانی نایدت یعنی نمی آید برای تو از این کرکسان. آنان که خودشان را راهنما میدانند و میگویند که ما بعالم معنی راهی داریم, حالا نه تنها بعالم معنی راهی ندارند بلکه این حرفها را برای جمع کردن مرید میزنند و بعد سواری گرفتن از مرید. اینها کرکسانند. باید مواظب باشید که بهر دستی نباید داد دست. حالا آن برادر بزرگتر که گوش نمیکرد حرف دو برادر جوان تر از خودش و به عقل خودش مینازید و میگفت که من بدون راهنما میتوانم بروم! خُب مولانا میگوید که او عقل جزوی داشت و با عقل جزوی کسی نمیتواند از عهده چنین سفری برآید. عقل ما هرچه باشد جزوی هست. عقل ما زائیده مغز ماست و مغز ما با همه گنجایشش در برابر حقیقت جائی ندارد. یعنی این حقیقت بی نهایت است و لی گنجایش عقل ما حدی دارد و هیچ وقت بی نهایت نیست. زیرا بی نهایت را در نهایت نمیشود گنجانید. کسی که بآن عقل متکی باشد میگویند عقلش جزئیست.
4138 عقلِ جزوی کـر کـس آمد،ای مُقِل پرِّ او بـا جیفه خواری مُتصل
مقّل از کلمه اقل و قبیل است, ای آدمی که فکرت کوتاه ست, کم مایه و ای کسیکه علم اندک داری ولی خیال میکنی که خیلی داری و ای اندک مایه و ای کسیکه مایه کافی برای رسیدن به حقیقت نداری, عقل جزوی مثل کرکس است. جیفه خواری یعنی مردار خواری. پَر عقل کرکس با مردار خواری متصل است. اینجا میگوید این عقل جزوی هم کرکس است. پس عقل جزوی هم با مردار خواری و با پلیدی متصل است.
4140 بازِ سلطـانم گشم نـیـکو پــی ام فارق از مردارم ، وکـر کـس نیم
راهنما میگوید و در اینجا راهنما خود مولاناست. پادشاهان قدیم بازی را روی دست خودشان میگذاشتند و هرچه را که شکار میکردند, این باز میرفت و شکار را برای شاه میآورد. اینها پرورده دست شاه بودند. مولانا میگوید که من باز سلطان جهانم ومن باز پرورده حقیقت و ناز پرورده سلطان حقیقت که در این جهان دارد حکومت میکند هستم. گش یعنی خوشایند و خوشم. من خوش آیندم و وقتی برای تو بیایم نیکو پی هستم. نیکو پی یعنی نیکو قدم و خجسته قدم و فرخنده قدم هستم یعنی برای تو خوشبختی می آورم. چرا اینگونه هستم؟ در مصراع دوم علتش را میگوید. فارغ از مردارم. فارغ یعنی آسوده و بر کنار و از این آلودگیهای مردار مانند بر کنارم. خودم را با این چیزها آلوده نکردم. من کرکس نیستم.
4141 تَرکِ کـر کس کُن که من باشم کست یک پرِ من بهتر از صد کـرکست
کرکس در این بیت منظور کرکس صفتان است. میگوید کرکس صفتان را رها کن و دنبال آنها نرو. تو اینها را رها کن که من کس تو باشم. کرکس صدها پَر دارد و یک پَر من بهتر از صد پَرِ کرکس است. یعنی یک حرف که من بتو بعنوان نصیحت میزنم از صد کرکس بهتر است. این کرکس صفتان از راه اندرز دادنهایشان و نصیحت کردن هایشان میخواهند تو را گمراه کنند. بدان که آنها مردار خوار هستند.
4142 چند بـر عَـمیـا دوانـی اسـب را باید اُستا پیشه را و کسب را
چند یعنی تا کی؟ چقدر؟ عَمیا یعنی نا بینا و نا بینائی. مصراع اول میگوید تا کی میخواهی چشم بسته اسب را بتازانی، تا کی. با چشم نا بینا اسب دوانی کردن, گمراه شدن و با سر معلق شدن و تباه شدن است. در مصراع دوم اُستا یعنی استاد. میگوید تو استاد لازم داری نه تنها در کاری که من میگویم بلکه در هرکار و کسبی. تو اگر بخواهی حتی یک آرایشگاه باز کنی باید اول بروی در یک آرایشگاه کار آرایش کردن را یاد بگیری و این حرفه را وارد شوی و بعد بروی و یک آرایشگاه باز کنی. اگر که این حرفه های کوچک وارد شدن لازم دارد، بنا بر این, حرفه به معنویت رسیدن استاد لازم ندارد؟ این هم یک شغلی و حرفه ای هست. این هم یک خواسته ای هست و این را دست کم نگیر.
4143 خویشتن رسوا مکن در شهرِ چین عاقلی جو خویش از وی در مچین
حالا بر میگردد به سه برادر و عاشق شدن برادر بزرگترو … حالا این دو برادر هستند که دارند به برادر بزرگتر میگویند, ای برادر کجا میخواهی بروی و او میگوید به چین. چین که در عالم معنا بود. پادشاه چین هم حقیقت بود. باو گفتند همینجوری نمیتوانی بروی و شایستگی لازم است. تو که شایستگی نداری رسوا میشوی. ای برادر: خویشتن رسوا مکن در شهر چین یا در عالم معنی. عاقلی یعنی یک عاقل. یک عاقل و یک راهنما پیدا کن و از وی در مچین در عالم معنی. از او در نچین یعنی از او کناره گیری مکن. میگویند در عالم معنی هم رسوائی پیدا میکنی.
4144 آنچه گوید آن فلا طــونِ زمـان هین! هوا بگذار و رو بر وفق آن
فلاطون کوچک شده افلاطون است. میگوید این راهنمای افلاطون زمان توست. هوش دار و آگاه باش و هوا را بگدار یعنی هوا و هوس را فراموش کن و برو بر وفق آن. یعنی برو بر وفق دستور راهنما ئی که گزیده ای. راهنما کیست همان افلاطون و افلا طون کیست، همان راهنما. آنچه که راهنما بتو میگوید گام به گام عمل کن و دنبال او برو.