23.3 حق ملوک را سبب مسخر کردن جباران که مسخر حق نباشند ساخته است

تفسیر:

بحث این قسمت از مثنوی معنوی اینست که بحکام ستمگرو فرمانروایانِ متکبرخود بین و خود پسند, سخت میتازد وتملق گویان این حکام ظالم را به باد ناسزا میگیرد و در اینطور موارد مولانا بسیار رک و صریح حرف میزند و این نشانه شهامت اخلاقی و شجاعت رفتاری اوست که خیلی با صراحت سخن میگوید و با آن نیش تیز قلمش آنچنان که باید حمله میکند باین گونه آدمها. تیتر این قسمت از بحث مولانا “حق ملوک را سبب مسخر کردنِ جباران که مسخر حق نباشند ساخته است” هست. ملوک جمع ملک و در لغت یعنی پادشاه ولی بطور کلی و مطلق ملک فقط بمعنی پادشاه نیست و هر حاکم و فرمانروائی را ملک میگویند. مسخر کردن یعنی باطاعت خود درآوردن و تسخیر خود کردن. جباران یعنی ستمگران و زورمندان که مسخر حق نباشند یعنی که خداوند را اطاعت نکنند و باطاعت خداوند تن در ندهند.

2997    آنچـنـانکه حـق ز گـوشـت و استخوان       از شـهـان بـابِ صـغـیری ساخت هـان

ابتدا باید متوجه باشید که باب صغیرچیست. باب یعنی در و صغیر یعنی در کوچک. حالا در کوچک چرا؟ بیت المقدس یک معبدی داشت بنام حرم بیت المقدس . حضرت موسی آن اطرافیانش یک عده گردنکش بودند و زیر بار حرف او نه باطاعت خدا در میامدند و نه بحرفهای موسی اهمیت زیادی میدادند. لذا او دستور داده بود که در ورودی حرم را  کوتاه گرفتند. در حرم را که کوتاه گرفتند برای این بود که وقتی این ستمگران میخواستند داخل بشوند مجبور بشوند که خم بشوند و سرشان را پائین بیاورند. بلکه باین وسیله عادت بکنند بخم شدن و بتدریج از گردن کشی افتادن. این در را باب صغیر میگفتند. این باب صغیر و یا در کوچک اشاره بدر حرمی هست که در بیت المقدس بدستور موسی ساخته شد.

حالا در بیت فوق میگوید این حکام ستمگرو این فرمانروایان ظالم، اینها هم یک در کوچکی هستند برای اینکه آدمهای بیمایهِ پست فطرتِ سفله به اینها که میرسند سر بخاک می نهند و سر تعظیم فرود میاورند, همانگونه که این گردنکشان قوم بنی اسرائیل در زمان موسی وقتیکه میخواستند وارد آن حرم بشوند مجبور بودند که سرشان را خم کنند. منتهی آن دری را که حضرت موسی ساخت از خشت و چوب و گل بود ولی این دری که مولانا بآن اشاره میکند از گوشت و استخوان است. یعنی این ظالمان ستمگر مثل آن در میمانند. وقتیکه گردنکشان زیر بار اطاعت خداوند نمیروند و هیچ مبدأ ای را نمیپذیرند و قبول ندارند, وقتیکه میخواهند وارد این حرم بشوند سر تعظیم فرو بیاورند. در زمان موسی آدمهای ضعیف النفس باین آسانیها سر تعظیم فرود نمیآوردند و موسی این در را ساخت تا آنها سر تعظیم فرود بیاورند.کلمه شهان که اینجا میگوید، آن فرماندهان, حکام و همه اینها را مولانا در مثنوی تحت عنوان شهان میگوید.

2998    اهـــل دنــیـا ســجــدة ایشــان کــنــنــد       چونــکه سـجده کـبــریــا را دشمـنـنـد

اهل دنیا منظور همه مردم این دنیا نیست. اینهم یکی از اصطلاحاتیست که مولانا بکار میبرد. دنیا پرستان را میگوید اهل دنیا. دنیا پرست با دنیا دوست با هم فرق دارند. انسانها که در این دنیا زندگی میکنند و برای اینکه بتوانند راحت زندگی بکنند بایستیکه از این دنیا بدشان نیاید و این دنیا را دوست داشته باشند. ولی وقتیکه میگوئیم دنیا پرست یعنی اینها دنیا را می پرستند همانگونه که خداوند را می پرستند. کلمه ایشان اشاره است بحکام ظالم. کبریا در لغت بمعنی عظمت و بزرگیست و در اینجا اشاره بدرگاه و بارگاه خداوند دارد. دنیا پرستان در برابر این حکام ستمگر سر تعظیم فرو میاورند, پیشانی بر خاک میسایند زیرا اینها با سجده کردن در برابر پیشگاه حداوند مخالف اند و بجای اینکه در پیشگاه خداوند سجده کنند در برابر این حکام سجده میکنند.این نتیجه میشود که این حکام بیشتر و بیشتر ظالمتر بشوند. اصولا وقتیکه یک ظالمی در برابرش کسی اظهار عجز بکند, ظلم آن ظالم بیشتر میشود. وقتیکه سر تعظیم فرو میاورند و سجده میکنند, آن ستمگر از این موضوع لذت میبرد و آن حاکم ستمگر بر ستمش میافزاید برای اینکه بیشتر و بیشتر او را سجده کنند. توصیه میشود که در برابر ظالمان اینکار را نکنید. اصتئب تبریزی میگوید:

         اظهار عجز پیش ستمگربسی خطاست       اشک کباب باعث طغیان آتش است

2999    سـاخت سِرگـیــن دانَکــی, محرا بشان       نــام آن مــحـراب, مـیــر و پــهــلوان

سرگین آن مدفوع چهار پایان است. حرف ک که در دانک آمده ک تحقیر است. سرگین دانک یعنی ذباله دانی محقر. محراب این مردم پست فطرت را که سر تعظیم فرو میاورند در برابر این دنیا پرستان, در حقیقت یک ذباله دانی محقر بیش نیست. نام این ذباله دونیِ آنوقت میر و پهلوان است یعنی امیر و آن ثروتمندان و قدرتمندان است و اینها را تشبیه میکند به ذباله دانی محقر.

3000    لایـقِ ایــن حضــرتِ پــاکــی نــه ایــد       نـی شـکـر پـاکـان, شـمـا خالــی نِـییـد

این حضرت یعنی پیشگاه پاک خداوند. میگوید کسانیکه سر تعظیم در برابر پیشگاه خداوند فرو نمیاورند, لایق این کار نیستند. اگر نی شکر را در نظر بگیرید آنها مثل انسانهای پاکدل هستند و شما فقط ظاهرتان مثل نی شکر هستید و خود نیشکر نیستید. بلکه یک نی خالی هستید و درونتان خالیست. پس نی شکر آن پاکانی هستند که اطاعت خدا را میکنند و سر تعظیم در برابر او فرو میاورند. این اشاره است باین دنیا پرستان. میگوید شما خیال نکنید نی شکرید, نی هستید ولی نی خالی هستید.

3001    آنسـگان را این خســان خــاضـع شوند       شــیـر را عــارســت کـو را بــگروند

آن سگان اشاره باین ظالمان ستمگر است. خسان یعنی پست فطرتان وآنان که بنده ستمکاران شدند. اگر که آن پست فطرتان خواسته باشند که سر تعظیم به شیر فرو آورند و بشیر بگروند, شیر عار و ننگ دارد. اینجا شیر منظور شیرمردانند در برابر انسانهای کامل و اینها شیر مردانند. این انسانهای پست فطرت در برابر انسانهای کامل وشیران حقیقت سر فرو نمی آورند. این شیران حقیقت هم عار دارند که این پست فطرتان بآنها تعظیم کنند و نمیخواهند.

3002    گـــربه بـاشد شــحـنـه هــر مـوش خـو       موش کـه بـوَد تـا ز شــیـران ترسد او

گربه در اینجا گربه صفتانند و اشاره بظالمان ستمگر است. وقتیکه این گربه غذایش را میخواهد و بیشتر هم میخواهد, خودش را بصاحبش نزدیک میکند و دم خودش را علم میکند و میمالد بپای صاحبش. بگونه ای دارد تعظیم میکند. بگونه ای دارد صاحبش را تشویق میکند که غذائی باو بدهد. ستمگران هم وقتیکه پست فطرت هستند و سر تعظیم بآنها فرو میاورند, آنها هم مثل سگانی هستند که استخوان جلویشان میریزند. حالا این گربه صفات هم که دمشان را در برابر این ظالمان علم میکنند و به پای و تخت این ظالمان دم خود را میمالند شحنه دارند. شحنه یعنی داروغه. داروغه آن کسی بود که در سابق از طرف حکام در شهر برای نظم شهر مأموریت پیدا میکرد. بخصوص شبها. این شخص را شحنه میگفتند. موش خو یعنی کسانیکه خوی و صفت موشان را دارند و ترسو هستند. خیلی ها هستند که از موش میترسند و همین که دارد فرار میکند از ترسش هست.این آدمها خوی و صفت موش ترسو را دارا هستند. این موش صفتان هم شحنه میخواهند یعنی مأمورانی را میخواهند که تو سر آنها بزند.در مصراع دوم میگوید موش چه کسی باشد که از شیران بترسد. موش از شیر نمی ترسد برای اینکه میداند شیر باو کاری ندارد.آن شیر مردان حقیقت و آن شیر مردان معرفت هم از موش ها نمیترسند و اصلا نمیخواهند این موشان بیایند و بآنها تعظیم کنند. موش کی باشد که اینها دلشان بخواهد که بیاید و بایشان تعظیم کند. پس موش خو آن انسانهای تملق گو و ترسو هستند و شیر انسانهای شیر دلند. انسانهائیکه از معرفت و معنویت شجاعت پیدا کرده اند. مولانا میگوید سعی کنید که شیرخو باشید و نه موشخو و تملق گو نباشید و اگر هم خواسته باشند که بشما تملق بگویند راضی نباشید که انسانهای پست فطرت بشما تملق بگویند و از تملق گوئی آنها عار داشته باشید.

3003    خــوف ایـشــان از کِـلابِ حــق بُـــود       خــوفـشــان کِــی ز آفـتـابِ حــق بــوَد

کِلاب جمع کَل هست و کَل بمعنی سگ است. کلاب حق یعنی سگان خدا. سگان خدا چه کسانی هستند؟ حاکمان ستمگر. خوف بمعنی ترس است. میگوید این پست فطرتان ترس و بیمشان از سگان خدا و از ستمگران ظالم است. در مصراع دوم, خوف و ترسشان کی از آفتاب حقیقت است؟ آفتاب حقیقت این انسانهای کامل هستند. اینها هستند که بحق رسیده اند و از اینها نمیترسند ولی این تملق گویان از سگان خدا میترسند. لذا می بینید که میروند و دور این حاکمان ستمگر جمع میشوند. ولی دور وبر این انسانهای کامل اصلا کسی نیست برای اینکه این انسانهای کامل اجاره نمیدهند کسی بیاید و بآنها تملق گوئی کند.

3004    رَبـی الا عــلاســت وردِ آن مــهـــان       ربِّ ادنــی در خــورِ ایــن ابـــلـهـان

ربی الا علاست یعنی پروردگار من بزرگ است. مِهان جمع مه است و مه بمعنای بزرگ و بزرگوار. در برابر کِه و کهان که یعنی کوچکان. حالا این انسانهای کامل ورد زبانشان اینست که خدای من بزرگ است. ولی این ابلهان و این تملق گویان و اینهائی که دور ستمگران جمع میشوند ورد دیگری دارند و اینها چیز دیگری میگویند. اینها ربّ ادنی یعنی پست در برابر اعلا یعنی بزرگ و ادنی یعنی پست. اینها در خور و سزاوارشان همین خدا های پست است. توجه کنید باین مصراع دوم. وقتیکه میگویند دور و بر این ستمگران جمع میشوند وتملق میگویند و سجده میکنند و سر بخاک میگذارند, خدای اینها آن ستمگرایانند. حالا میگوید لایق و شایسته این تملق گویان همان خداهای دروغین پست هستند

3005    مــوش کی تــرسد ز شیرانِ مصـاف       بـلـکـه آن آهـو تــکــانِ مُشــک نـاف

موش اشاره است بدنیا پرستان موش خوی. مصاف یعنی جنگ و نبرد. جنگ و نبرد با نفس اماره. انسانهای کامل دائما در جنگ و نبرد با نفس اماره خودشان و خواهش دل خودشان که بآنها امر میکند بزشتیها. این انسانهای کامل همیشه در جنگ و جدال هستند با این خواهشهای دلشان. دنیا پرستان از این انسانهای کامل نمیترسند چون آنها مشغول جنگیدن با نفس خود هستند. پس چه کسی از این انسانهای کامل حساب میبرد؟ آن آهو تکان مشک ناف. آهوانیکه دو سریع دارند و بتندی میدوند و نافه مُشک دارند. آهو تکان شیران حقیقت هستند. دلیل اینکه بآنها آهوتک گفته شده اینست که مثل آهوی تیز رو میدوند بسوی حقیقت و در جستجوی حقیقت هستند. تک دارای دو معنیست یکی تنها و دیگری تند و سریع. اینجا یعنی تند و سریع.

3006    رَو بپـیـشِ کاسـه لـیس ای دیگ لیس       تُـوش خـداوند و, ولـی نعـمـت نـویس

در سابق مردم توی کاسه غذا میخوردند و وقتی غذا تمام میشد یک چیزهائی ته کاسه میماند. آن خدمتکاران آن خانه میامدند و کاسه ها را می لیسیدند و بآنها کاسه لیس میگفتند. ولی وقتی همه اینها تمام میشد, ته دیگ هم یک چیزی چسبیده بود. آنوقت گربه ها میآمدند و ته دیگها را لیس میزدند. آنها را دیگ لیس میگفتند. مقام کاسه لیس از دیگ لیس بالا تربود. حالا مولا نا آدمهای پست فطرت را به کاسه لیس تشبیه میکند و میگوید ای کاسه لیس برو نزد دیگ لیس که تملق ستم گران را میگوئی تو دیگ لیس هستی مقامت پائین است و سعی کن خودت را بکاسه لیس واقعی برسانی.در مصراع دوم تُوش یعنی تو او را. او در اینجا اشاره است به ستمگران. ولینعمت نویس یعنی ولینعمت انتخاب کن. میگوید تو این ستمگر ظالمِ دور از خدا و حقیقت را خدای خودت حساب میکنی و او را سجده میکنی همانگونه که خداوند را سجده میکنی. توهستی که این خداوند دروغین ظالم و ستمگر را ولینعمت خودت میدانی. ولینعمت کسیست که نعمت میرساندباو. تو او را ولینعمت خودت انتخاب کرده ای و بجای ولینعمت اسم او را نوشتی. ولینعمت واقعی خداوند است و نه این ظالمان ستمگر. تو بآنها تملق میگوئی و آنها هم استخوانی جلویت میاندازند. و باینها نمیشود گفت که ولینعمت هستند. این تو هستی که او را خداوند و ولینعمت خودت کرده ای. تو لیاقت همین کار را داری. تو خیال کرده ای که برای اطاعت از قدرتمندان خلق شدی و تو عادت کرده ای که باین ستمگران تملق گوئی خودت را ادامه بدهی. خیال میکنی که برای تملق گفتن به قدرتمندان و سر تعظیم فرود آوردن جلوی آنها خلق شدی.

3007    بس کن ار شـرحی بگـویم دور دسـت       خشـم گیرد مـیـر و,هـم داند که هسـت

باینجا که میرسد مولانابخودش میگوید  دیکر بس است و بهتر که من بس کنم. برای اینکه هرچه لازم بود باین ستمگران و تملق گویان گفته ام وبآنها  تاخته ام. اگر بیشتر از این بگویم دور دست یعنی اگر مفصل تر و بیشتر در مورد این ستمگرایان و تملق گویان بگویم، آن امیر ستمگر خشم میگیرد بر من در حالیکه خودش هم خوب میداند که او چی هست. اگر باو گفتم که تو ظالم و ستمگری, او خودش هم میداند که هست.

3008    حاصل این آمد که بد کن ای کـریم       بـا لــئـیـمـان تـا نـهــدگــردن لـئـیـم

3009    بـا لـئـیـم نـفـس چــون احســان کـنـد       چـون لـئـیـمان نفسِ بـد, کفران کنند

با لئیم یعنی با پست فطرت. اگر کسی با نفس اماره خودش که بسیار لئیم و پست هست, خواسته باشد جوانمردی و بزرگواری بکند. کریم بمعنی مرد بزرگوار.آنوقت این نفس اماره اش قویتر میشود و امر میکند بکارهای زشتر و بازهم زشتر.همان گونه که با نفس اماره نباید این کار را کرد، با آدمهای پست فطرت و لئیمان هم نباید خوش رفتاری کرد بد کن یعنی خشونت داشته باش. خلاصه حرفم اینست که با لئیمان بد کن و  خشونت بکن و نرم خوئی مکن چون لئامتشان بیشتر میشود. ولی تو اگر در مقابلشان سخت گیر باشی آنها کم کم سر اطاعت بر زمین میگذارند. در بیت دوم لئیم نفس یعنی نفس اماره پست. چون یعنی هرگاه. هرگاه نیکی کنند, ملایمت کنند, مهر بورزند و هرچی باین خواهشهای دل گوش کنند، این نفس بد هم مثل آدمهای پست کفران میکند. کفران یعنی ناسپاسی و یک معنی دیگرش یعنی طغیان میکند.

بعبارت دیگر: بانفس اماره پست و با آدمهای پست با خشونت رفتار کن. با خشونت که رفتار میکنی احتمال این هست که دست از این پست بودنشان بر دارند. نفس اماره را اگر با او نرمی کنی و هرچه میگوید گوش بکنی بیشتر بامر بد و زشت امر میکند مثل آن انسانهای لئیم پستی که هرچه بیشتر بآنها تملق بگوئی طغیانشان بیشتر میشود.نفس اماره هم طغیان میشود یعنی بچیزهای بسیار زشت فرمانت میدهد.

3010    زین سـبب بُد که اهـل محنت شاکرند       اهـل نـعـمـت طآغـیـند و مـا کِـرند

زین سبب بُد یعنی بهمین علت بود که. اهل محنت یعنی زحمت کشان. اهل نعمت مخالف اهل محنت، کسانیکه نعمت فراوان دارند مثل ثروتمندان زورمند. حالا باز دوباره ضد و نقیض دیگر, یکی اهل محنت و یکی اهل نعمت. یکی شاکر و یکی طاغی اینها مخالف یکدیگر هستند. شاکرند یعنی شکر گذارند. طاغیند یعنی سرکشند. میگوید بهمین علت هست که اهل محنت و اهل زحمت کشان زحمت میکشند و نعمت هم کمتر بآنها میرسد ولی باوجود این خدا را شکرگذار هستند. زحمت زیاد میکشند و سود نسبتا کمی هم بآنها داده میشود ولی با وجود این شاکرند. ولی اهل نعمت آن ثروتمندان بزرگ که اینهمه نعمت دارند شکر نمیکنند و شاکر نیستند و سرکش هم هستند و طغیان هم میکنند. آنها مکر و حیله هم بکار میبرند. ماکر بکسی گفته میشود که مکر و حیله بکار ببرد. باید پی برد که چقدر این اهل محنت بزرگوار هستند و در زندگی زحمت زیاد میکشند, محنت زیاد تحمل میکنند و با وجود این خداوند را هم شکر میکنند. اما ثروتمندان, ثروت زیاد می برند ولی طغیان هم میکنند و سرکشی هم میکنند. باین معنی که آدمها را هم میکشند. کسیکه خزانه اش حد و حساب ندارد, و معلوم نیست چقدر پول و ثروت اندوخته ولی آتش بروی مردم خودش باز میکند این طغیان است در برابر اینهمه نعمتی که گرفته. سرکشی هم میکند و مردم خودش را هم بکشتن میدهد. این نمونه هائیست که همیشه بوده و هست برای اینکه هشتصد و اندی سال پیش مولانا اینها را گفته ولی پیام اینست که این ثروتمند را شما ثروتمند ش کرده اید, و شما زیر بار رنج و محنت او رفته اید. خدا نگفت که زیر بار و رنجش بروید. شما او را خدا کردید و حالا این خدای دروغین توی سر شما میزند.

3011    هسـت طـاغـی, بَــگـلَـِر زرّیـن قـبـا       هسـت شـاکـر, خسـته صـاحب عـبـا

بِگلَر یک کلمه ترکیست بمعنی زورمند. بیگلر هم گفته میشود. میگوید حالا این سرکشیکه گفتی کیست. آن طغیان کننده, این امیران پر زر و زیور هستند و لباسشان زربفت است. حالا شاکر کیست؟ شاکر آن رنجبر و محنت کشیکه از فشار کار خسته است با وجود این شکر میکند ولی در برابر آن زرین قبا یک پوشش ساده عبا مانند بتن دارد باو میگویند یک لا قبا. حالا این یک لا قبایان و این ساده قبایان را وقتی می بینید اینها را بچشم حقارت بآنها نگاه نکنید. آنها در برابر خداوند راستین بسیار ارزشمند هستند و بسیار عالی مقامند و جای بالائی دارند, رنج بردند و زحمت کشیدند و راه خلاف نرفتند, و تجاوز نکردند. با وجود این شکر گذار هم هستند. آن ظاهرش یک لا قباست ولی درونش یک دنیائی است. درونش عالمیست بسیار پر ارزش. این زرین قبا فقط ظاهرش زرین قباست ولی درونش ذباله دونیست. آن زرین قبا ها هم بچشم شکوهمندی و عظمت و بزرگی نگاه نکنید چون آنها باطن نگاه کردنی ندارند.

3012    شُـکـرکـی روید ز امــلاک و نـعـم       شُــکر مـی رویـد ز بـلـوی و سَـقَــم

کی روید یعنی کی ظاهر میشود و یا کی حاصل میشود. املاک جمع مِلک است و نعم جمع نعمت. فلانکس آنقدر املاک و نعمتهای فراوان دارد و شبانه روز در فکر این ثروت هنگفت خود است که اصلا بیاد شکر کردن نمی افتد. یک لحظه آسوده نیست و دائما فکر و ذکرش این املاک و این نعمت هاست. در مصراع دوم بلوا یعنی سختی و گرفتاری. سَقَم یعنی بیماری و هم چنین فقیر. فقری که در بطن سقم نهفته است یک فقر عارفانه است نه فقریکه در اثر ندارمی بوجود میاید. مولانا میگوید این سختی و رنج و گرفتاری و بیماری انسان را بیاد خدا میاندازد. وقتی این مشکلات نباشد انسان هیچ بیاد خداوند نیست. مثلا شمای خواننده هیچ یادتان هست که دندان در دهن دارید؟ باحتمال زیاد نه. خدا ناکرده اگر امشب دندانتان درد بگیرد آنوقت بیاد میاورید که دندان هم دارید. همین جور افراد ثروتمند و پر نعمت آنقدر بیاد ثروت خود هستند که هیچوقت بیاد آن نعمت دهنده نیستند. بلا و سختی و مشقت و طغیان, نفس اماره را میفشرد و وقتی بلا سر یک کسی میاید آنوقت نفس اماره اش شکسته میشود. هرچه نیاز آدمی بیشتر شود راز و نیازش با خداوند بیشتر میشود و در ضمن ارتباطش با خداوند بیشتر میشود و هرچه ارتباتش با خدا بیشتر بشود آنوقت بخدا نزدیکتر میشود و بهمین گونه برود جلو تا اصلا تکامل پیدا کند و بکمال خداوند کامل شود. مولانا در جائی دیگر میگوید که اشکی که از نیاز ببارد مثل ابریست که دارد میبار. ابر وقتی میبارد اطراف محل بارش را خیس میکند, خرم و سبز میکند و میوه و بار میدهد ابر وقتی بارید پشتش آفتاب میاید و خورشید شروع بتابیدن میکند. حالا ابر نیاز هم وقتی ببارد بصورت گریه, پشتش آن خورشید معرفت و آن خورشید نور دهنده معنویت ظاهر میشود و باعث آن بارندگیست که آمده. مولانا در تأیید این حرفهائی که میزند یک قصه ای را پیش میکشد که بیان آن ذوق و لذتیکه درویشان واقعی و فقیران عارفانه واقعی دارند میخواهد دنیائی را که دارند در نظر خوانندگان و یا شنوندگان مثنوی مجسم کند. آنها باین نعمتهای این دنیا آنچنان دلشان خوش نیست. آنها در دنیای خودشان چرخ میزنند و شادی میکنند و میگوید:

3013    صـوفـیی برمـیـخ روزی سفـره دید       چـرخ مـی زد جـامه هـا رامی درید

چرخ میزد یعنی همان رقص سماع که صوفیان میکردند. آنها با این رقص نهایت وجد و سرور بخود میگیرند. و در این حال بجائی میرسند که از شادی و سرور و هیجان بجائی میرسند که حتی لباسهای خودشان را پاره میکنند.

3014    بـانـگ مـی زد نَک نـوای بـی نـوا       قـــحــطـهـا و درد هـا را نَــک دوا

این صوفی در حالیکه چرخ میزد فریاد میزد. نک یعنی اینک. نوا یعنی توشه ای راکه یک مسافردر سفر با خودش میبرد. بی نوا کسی هست که این توشه و آذوقه را ندارد. اما در عرفان , هم کیسه ای میخواهد و بسوی خدا رفتن هم یک سفر است. این سفر توشه و آذوقه میخواهد و نوا میخواهد وگرنه بینواست و نمیتواند آن راه را طی کند و بسوی حقیقت برود. این صوفی آن سفره ای که به میخ آویزان بود دید و گفت آهان این توشه و آذوقه من بینواست برای رفتن راه بسوی حقیقت. سفره خالی را دید و گفت اینست که دردها را دوامیکند و گفت  اینک من پیدا کردم و این دواها را پیدا کردم. وقتیکه مولانا دارد این حرفها را میزند که این صوفی چرخ میزند و صفره خالی را میبیند و دوای هر دردی را پیدا میکند, اگر که نان درسفره چنین صوفیی بگذارید خوشحالش نمیکند برای اینکه آن نان مادیست. او غذای معنوی میخواهد و لی این نان غذای بدنیست و باید خورده شود. او غذای روح میخواهد. آن حال و شور و هیجانیکه پیدا میکند غذای روح اوست. اینست که حالا هرچیزی و هر آثاری و به هرچیز کوچکی که بتواند او را باین حال و شور بیاورد میگوید آهان این دوای درد من است و این نوای منِ بی نواست و این برگ بی برگیست. ممکن است که ما ها چون عادت نکرده ایم باین طرز اندیشیدن عارفان, وقتیکه باین حرفها برسیم نزد خودمان میگوئیم که بسیار خوب, مولانا این مطالب را گفته است ولیکن ما سفره خالی بدردمان نمیخورد. او نمیخواهد بگوید که سفره خالی بدرد شما می خورد, اشتباه نشود. او میگوید سفره تان همیشه پر نان باشد ولی یک وقتی هست که این سفره بی نان هم یک آدم آماده و شایسته ای و لایقی می بیند چنان بشور و وجد و حالی میاید مثل اینکه این سفره واقعا پر نان است. خون و خصلت انسان اینست که اسیر مادیات است و با خصلت فرشتگان فرق دارد. آنها این خصلت را ندارند و غذای فرشتگان معرفت و معنویت است. ولی عرفان میکوشد که بما بفهماند که ما هم میتوانیم فرشته خوی هم باشیم. بدانیم که جز این قرص نانیکه سر سفره مان هست قرص نان دیگری هم هست, نان معرفت هم هست. بروحمان هم باید برسیم. همانطوریکه اگر بجسممان نرسیم روز بروز نحیف و نحیف تر میشود و از بین میرود, روحمان هم اگر بآن نرسیم همان حالت را پیدا میکند. این صوفی وقتی داد میزند که من نوای بی نوائی را پیدا کردم. چگونه میفهمد که این نوای بی نوائی هست؟ با خودش تفکر ذهنی میکند که این سفره است و من نان را نمی بینم و سفره را می بینم ولی اثری از نان می بینم. نان در این سفره گذاشته میشود. نان را هم نان گذار میگذارد توی سفره و من که حالا سفره را می بینم دارم نانگذار را می بینم و وقتی من نانگذار را ببینم آنوقت به وجد و خوشحالی میرسم. ولی یکی که این درویش را مسخره میکند و باو میگوید ای درویش این سفره که خالیست, چرا میچرخی و شادی میکنی؟ او میگوید خیر این سفره خالی نیست. این سفره پُر است از معرفت و معنویت. من این را دیدم مثل اینکه خدا را دیده ام مثل اینست که نعمت دهنده را دیدم.  اینست که انسانهای کامل چیزهائی میبینند که انسانهای معمولی اصلا نمی بینند. بحالهائی بیرون میایند که انسانهای معمولی اصلا از اینگونه حالها بی خبرند. نمیگویم که همه ما ها باید که آن چیز های نادیدنی نزد افراد معمولی را باید ببینیم چون باین سادگیها ما نمیتوانیم که عارف بشویم ولی میتوانیم طرز اندیشیدن عارفان را یاد بگیریم. عارف بودن کار آسانی نیست, خیلی رنج و مشقت دارد و حرف این نیست که بیائید و عارف بشوید. ولی بیائید روش اندیشیدن عارفان را پیدا کنیم. آنوقت ببینید که چقدر راحت میشوید.

3015    چـونکـه دود و شـور اوبسـیـار شد       هــرکه صـوفـی بـود بـا او یـار شد

3016    کِـخ کِخی و های وهـویی می زدند       تـایِ چـنـدی مسـت و بیخود میشدند

3017    بـوالفضولی گفت صوفی راکه چیست       سفرۀ آویـخـته, وزنـان تُـهــسـت

3018    گفت رو رو نقـش بـی مـعـنـسـتیِ       تـو بـجو هسـتی, که عـاشق نـیسـتی

3019    عشقِ نان بینـان,غذای عاشق است       بندِ هستی نـیست هـرکوصادق است

3020    عآ شـقان را کـار نـبـوَد بـا وجـود       عـاشقان را هسـت بـی سرمایه سود

3021    بـال نـی و گِردِ عـالـم مـی پـرنـد       دســت نـی و, گو, ز مـیـدان مـیـبرند

3022    عـاشقـان انـدر عـدم خـیـمه زدنـد       چـون عــدم, یکــرنگ و نفسِ واحدند

3023    شیرخواره کـی شـنـاس ذوقِ لوت       مـر پَـری را بوی باشد لوت و پـوت

3025    آدمـی کـی بـو بـَرد از بــوی او       چـونکـه خویِ اوسـت ضّدِ خـویِ او

Loading